PART 17

3.9K 501 332
                                    


ووت و کامنت یادتون نره

*متن چک نشده

*به این پارت بی توجهی نکنید!

*


(فلش بک)


درب رو به جلو هُل داد و وارد کتابخونه ایِ که توی سکوت عجیبی فرو رفته بود، شد...کلاهش رو از روی سَرش برداشت و بین مشتش نگه داشت..‌.نگاهش روی پسر و دختر های که مشغول مطالعه بودن و زمزمه وار با هَم صحبت میکردن، چرخید تا پسر رو پیدا کنه

کتابخونه برخلاف بزرگ و مجهز بودنش کاملا خلوت بود و افراد کمی سر میز ها نشسته بودن و کتاب های زیادی جلوشون
شلخته وار ریخته شده بود

با وارد شدن به اون مکان که اغلب مخصوص دبیرستانی ها و افراد کم سن و سال بود نگاه چند دختر به سمتش برگشت دختر های که مشخص بود دبیرستانی و بچه سِن هستن کاملا حواسشون از درس خوندن پرت شده بود و مشغول دید زدن اون پسر که کاملا مردونه و جذاب به نظر میرسید ، بودن!

_چیزی نیاز دارید؟

بدون توجه به زنی که لباسهای رسمی به تَن کرده بود در حالیکه چشمهاش دور تا دور سالن رو بررسی میکرد جواب داد:

_نه(مکثی کرد و استایل و چهره زن مقابلش رو برانداز کرد)اومدم پیش دوستم

زن به آرومی سَر تکون داد و لبخند گرمی زد...طره ای از مو های بلندش رو پشت گوشش فرستاد و قدمی به جلو برداشت:

_دوستتون اسمش_...

نگاهش به تَه سالن افتاد...پسری که میز کُنج دیوار رو انتخاب کرده بود و تنها روی صندلی چوبیِ قهوه ای رنگ نشسته بود...
کوله پشتی و کتابهاش روی میز بودن اما خودش مشغول صحبت با گوشیش بود

بی اهمیت به حضور زن از کنارش گذشت و قدمهای بلندش رو به سمت پسرک برداشت...از گوشه چشم به دختری که با دهان باز نظاره گرش بود نگاهی انداخت و پوزخند زد

این موضوع که میتونست روی هر کسی تاثیر بذاره و جذبش کنه
لذتِ بی نهایتی رو به بدنش تزریق میکرد

پسرک انقدر توی گوشی موبایلش غرق شده بود که متوجه نشد شخصی پشت سرش قرار گرفته و داخل گوشیش سرک میکشه

تهیونگ دو یا شاید هم سه ساعت بود که به کتابخونه اومده بود تا روی درسهاش کار کنه و بتونه دور از فضای خونه و جونگکوک تمرکز کنه...وقتی که توی خونه تنها میشد و هر ثانیه دستش به سمت گوشیش میرفت تا با جونگکوک تماس بگیره...افکار و قلبش بیش از حد پی دوست پسرش رو میگرفت

𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 | Where stories live. Discover now