ووت و کامنت فراموش نشه
3,5کلمه
*
پاکت های بزرگ پیتزا رو تو دست هاش جابه جا کرد و با استرس به موهاش چنگ زد و به عقب شونه اشون کرد
پله هارو با سرعت بالا می رفت،تا هرچقه زودتر به تهیونگ برسه... همین حالا هم چندساعتی از وقت ناهار گذشته بود و جونگین مطمئن بود که تهیونگ تا به الان غذای نخورده و احتمالا ضعف کرده پس هیچ چیزی به اندازه غذای مورد علاقه اش خوشحالش نمیکرد.اینجوری که پیش میرفت به احتمال زیاد مریض میشد و این موضوع باعث میشد یونگی پیگیر برادرش بشه ... جونگین دوست نداشت تهیونگ زیر فشارهای برادر بزرگتر احساس بدی بگیره...
با خودش تصمیم گرفته بود که جونگکوک رو به هر قیمتی که شده از زندگی و فکر تهیونگ بیرون کنه و تا وقتی که دوباره به آدمی که قبل جونگکوک بوده تبدیل نکنه، از کنارش تکون نخورهباید تهیونگ رو به هر طریقی که شده به خونه خودش میبرد تا یک مدت پیش خودش بمونه! نمیخواست در نبودش بازهم جونگکوک به سراغش بیاد و پسر رو خام خودش بکنه...
تا وقتی خورشید طلوع کنه بیدار مونده بود و به تهیونگ و رابطه بینشوم فکر میکرد اما از همیشه گیج تر شده بود!خیلی میترسید...از رَد شدن درخواستش و پَس زده شدن قلبش میترسید!دلش میخواست به تهیونگ پیشنهاد یه رابطه به دور از دردسر و عاشقانه رو بده و این عشق چندین ساله رو بهش اعتراف بکنه..بهش بگه که دیوانه وار عاشق وجودش شده ولی ترس از جواب نه، جلوی اعترافش رو میگرفت! میترسید که تهیونگ عشق بی حد و مرزش رو قبولش نکنه و جونگین دیگه نتونه از این به بعد پسرک رو حتی به عنوان دوست معمولی هم داشته باشه!
میدونست که تهیونگ از این موضوع خبر داره اما خب هیچوقت راجبش باهم صحبت نکرده بودند،جونگین جراتش رو نداشت و تهیونگ دوست نداشت رابطه اشون بیشتر از حدی که هست جلو بره!
نه جونگین جرات کرده بود اعتراف کنه نه تهیونگ به روش اورده بود،دو پسر خیلی عادی به دوستی صمیمیشون ادامه داده بودند
و این دوستی صمیمی برای جونگین با غصه و برای تهیونگ با عذاب وجدان سپری شده بود!
هنوز نمیتونست درک بکنه چرا تهیونگ انقدر دیوونه وار عاشق اون عوضی پست فطرت شده! یاد چند ماه پیش که میوفتاد قلبش درد میگرفت...روزی که تهیونگ اون حرومزاده رو بهشون معرفی کرده بود رو خوب به یاد می اورد.هیجان تو حرف هاش ،ذوق توی نگاهش ،عشق توی رفتارهاش به جونگین فهموند که تهیونگش رو به یک غریبه باخته.
خوب به یاد داشت یک ماه بعد از آشنایی دوستهاش با جونگکوک ،ازشون خواسته بود دیگه سراغی ازش نگیرند و فراموش کنند!
فقط بخاطر اینکه اون عوضی مثلا روی تهیونگ غیرت داشت..مثلا!...جونگین میدونست که جونگکوک از ابتدای دیدارشون متوجه علاقه اش به تهیونگ شده بخاطر همین مانع ملاقات های مکررشون شد!
YOU ARE READING
𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 |
Romance_ولت نمیکنم. اینبار از دستت نمیدم. حتی اگه بدونم شب ها وقتی توی بغلت،بین بازوهات جا میگیرم،به امید اینکه خوابش رو ببینی چشم هات رو میبندی! حتی اگه بدونم صبح ها به امید دیدن اون، توی بغلت چشم هات رو باز میکنی! حتی اگه بدونم موقع صدا زدنم،اشتباهی اسم...