Ep4

858 59 0
                                    

قسمت چهارم


چانیول ماشینش رو دقیقا کنار ماشین سهون پارک کرد و از ماشین پیاده شد. بکهیون از سمت مخالف پیاده شد و به سمت چانیول رفت. سهون همونطور که دست لوهان رو گرفته بود، با دست به سمت راستش اشاره کرد و گفت


-بفرمایید.


چانیول و بکهیون، بعد از سهون و لوهانی که با شیطنت همزمان با راه رفتن، آروم آروم می‌پرید و شیطونی می‌کرد، پشت سهون جلو رفتن. چانیول با صدای آروم، دقیقا کنار گوش بکهیون پرسید.


-لوهان چند سالشه؟


بکهیون که میدونست چانیول به خاطر رفتار های بچگونه و لوس لوهان تعجب کرده، خندید و گفت


-22 سالشه. اما خب تایپ شخصیتیش و لیتل بودنش باعث لوس بودنشه. راستش گاهی یه جوری رفتار میکنه که منم شک میکنم نکنه 10 سالش باشه!


چانیول با یه لبخند حرف بکهیون رو تایید کرد.


-من نمیام.


لوهان با ناراحتی گفت و باعث شد چانیول و بکهیون تعجب کنن و پیش خودشون فکر کنن لوهان خودش پیشنهاد داده پس چرا داره لجبازی می‌کنه..؟


سهون که میدونست چرا لوهان اینو میگه، نیم نگاهی به آسانسور فلزی که روی درش نوشته شده بود «در دست تعمیر» انداخت و نفس عمیقی کشید. لوهان از ارتفاع می‌ترسید و آسانسور شیشه ای مطمئنا باعث وحشتش میشد. اونم وقتی مجبور بودن 34 طبقه رو بالا برن و منظره شب رودخونه هان، هرچقدر هم زیبا بود، لوهانش رو می‌ترسوند.


دست لوهان رو گرفت و گفت


-بغلت میکنم بیب. اتفاقی نمیوفته.


لوهان با ترس و لبهای آویزون سرش رو به دو طرف تکون داد. سهون دست دیگه ی لوهان رو هم گرفت و گفت


-دلت میاد گربه کوچولوت تنها بمونه؟ فکر نمیکنی الان خیلی تنهاست؟


لوهان که تازه یاد گربه افتاده بود، با چشم های نگران به سهون خیره شد و سهون طاقت نیاورد. جلو رفت و دست هاش رو دور کمر لوهان حلقه کرد.


-نترس هانی. من کنارتم. به سهونیت اعتماد نداری عزیزم؟


لوهان صورتش رو توی سینه ی سهون مخفی کرد و به زور گفت


-میترسم.


-میدونم عزیزم. ولی اینم میدونم که عشق من شجاع تر از این حرفاست.


لوهان رو از خودش فاصله داد و پرسید


-بریم؟


لوهان لبهاش رو توی دهنش کشید و بعد از چند ثانیه لب زد


-بریم. ولی باید فردا منو ببری پیش آبوجی.


سهون لبخند زد و سر تکون داد

Archangelic Where stories live. Discover now