قسمت بیست و هشتم
خیلی زود یک هفته گذشت و بالاخره روزی رسید که لوهان میتونست دوباره پدرش رو ببینه و البته با دوست پسر دوستداشتنیش بیشتر آشنا بشه.
از صبح مدام به اطراف میدوید و به خدمتکارها دستورات مختلف میداد؛ چون پدرش بهش گفته بود بعد از رسیدن به کره قراره به جای رفتن به ایلسان و عمارت بزرگشون، به خونه ی لوهان و سهون بیان و حالا لوهان با اضطراب مشغول رسیدگی به خونه بود. دوست داشت وقتی برای اولین بار سوهو به خونهاش میاد، همه چیز عالی باشه.
سهون با دیدن لوهانی که دوازدهمین پیراهنش رو روی میز انداخت و غر زد «بهم نمیاد!»، کلافه سری به دو طرف تکون داد و از روی تخت بلند شد. وارد کلوزت رومی شد که درش باز بود و به سمت لوهان رفت. نیم نگاهی به سر تا پای لوهان انداخت و بعد از دیدن تکون خوردن هیستریک پاش روی زمین، جلو رفت. پشت لوهان ایستاد و شونههاش رو گرفت و گفت
-خودم برات لباس انتخاب میکنم خوشگلم. تو یکم بشین.
بدن لوهان رو به سمت پاف کرم رنگ کنار آینه قدی توی کلوزت روم هل داد و کمکش کرد روی پاف بشینه. لبخندی به چهرهی مضطربش زد و ازش فاصله گرفت. قرار بود پدر لوهان بیاد خونهشون پس میتونست هر لباسی انتخاب کنه و هیچ محدودیتی نداشت.
یه پیراهن حریر اورسایز سفید انتخاب کرد و شلوارک کرم رنگ کوتاهی که لوهان دوستش داشت اما نمیتونست زیاد بپوشتش.
هردو رو برداشت و روبروی لوهان گرفت و گفت
-بیا. اینارو بپوش.
لوهان با تعجب گفت
-سهونی اینا خیلی...
لوهان نمیدونست چی بگه. لباس های توی دست سهون هم خیلی باز بودن و هم خیلی راحت. برای پوشیدنشون جلوی عضو جدید خانوادهشون یکم خجالت میکشید.
سهون روبروش زانو زد و خیره به چشم های متزلزلش گفت
-اینا خیلی بهت میان لوهان. از طرفی قرار نیست غریبه توی جمعمون باشه که نگرانی. تمام خدمتکارهای مرد هم یکم دیگه کارشون تموم میشه و میرن پس مشکلی نیست. میتونی راحت باشی.
لوهان لبهاش رو آویزون کرد.
-ولی سوهو هست. من خجالت میکشم!
سهون با شنیدن کلمهای که فکرش رو هم نمیکرد هیچوقت از زبون لوهان بشنوتش، با تعجب گفت
-خجالت؟ چرا؟ پدرت قراره بیاد هانی. از پدرت خجالت میکشی؟
لوهان چشم چرخوند.
-معلومه که نه! گفتم که از سوهو خجالت میکشم!
سهون لبخند زد. معلومه که فهمیده بود اما مثل اینکه لوهان متوجه حرفش نمیشد.
-لوهانا...
لوهان دوباره به چشم های سهون خیره شد و سهون با لبخند گفت.
-اگر اونا اینهمه سال باهم رابطه داشتن، سوهو هم الان یه جورایی پدرت حساب میشه. پس خجالت نداره.
لوهان که حالا متوجه منظور سهون شده بود، یکم مکث کرد و بعد سر تکون داد و گفت
-باشه. همینا رو میپوشم.
بلند شد و سریع تیشرت و شلوارش رو در آورد و با یه باکسر سفید روبروی سهون ایستاد. سهون با قیافهی مجهول، بهش خیره شد و لوهان جواب سوال شکل گرفته روی صورتش رو داد.
-کمکم کن لباسهامو بپوشم سهونی.
لوهان گفت و سهون با لبخندی که روی لبهاش شکل گرفته بود، گفت
-باشه عزیزم.
جلو رفت و گفت
-دستهات رو بذار روی شونههام.
لوهان شونههای سهون رو گرفت و یکی از پاهاش رو بلند کرد. سهون شلوارک کرم رنگ رو روبروش گرفت و لوهان پای راستش رو توش انداخت. پاش رو صاف گذاشت و پای مخالفش رو بلند کرد و شلوارکش رو پوشید.
سهون از بالای شونهی لوهان، به آینه قدی پشت سرش خیره شد و نگاهش رو روی بدن لوهان چرخوند. خط بدنش به حدی زیبا بود که واقعا میتونست هوش از سر سهون ببره. کمر باریکش و باسن پُرش به لطف اون شلوارک کرم رنگ حسابی به چشم میومدن و نگاه پر از تحسین سهون رو به خودشون جذب میکردن. سهون میتونست روزها اون بدن رو تحسین کنه و با نگاهش طوافش کنه؛ میتونست عاشقانه محو تک به تک جزئیات بدنش بشه و با ذوق، قربون صدقهاش بره و بپرستتش بدون اینکه حتی لمسش کنه یا یکم از شهوتش بیدارشه.
لوهان بیخبر از نگاه عاشقانهی همسرش، شونهی سهون رو رها کرد و سهون که از دنیای تصورات رنگیش بیرون انداخته شده بود، پیراهنش رو برداشت. بند بالای لباس سفید رنگ رو باز کرد و گفت
-چشمهات رو ببند هانی.
لوهان چشمهاش رو بست و سهون لباس رو از سرش رد کرد و گفت
-دستت رو بیار بالا عزیزم.
لوهان چشمهاش رو باز کرد و دست هاش رو توی آستین های بلند لباسش فرو برد. سهون لباس رو رها کرد و پارچهی لخت و نرم لباس، روی بدن لوهان افتاد و شکم دوستداشتنیش رو از نگاه سهون پنهان کرد.
لبخندی به صورت لوهان زد و دستی به موهاش کشید.
-خودم هم نمیدونم چطور مقابل این زیبایی باید صبور باشم...
لوهان با گونههای سرخ، لبش رو گزید و چیزی نگفت. سهون خم شد و بوسهای روی گونهی سرخش گذاشت.
-دوست داری موهات باز باشه هانی؟
پرسید و لوهان گفت
-آره. بذار باز باشه.
سهون نگران از چتریهایی که روی چشمهای لوهان رو پوشونده بودن، لبش رو توی دهنش برد و یکم فکر کرد. شاید بهتر بود موهاش رو دو طرف صورتش بریزه تا خیلی توی چشمهاش نباشن.
دستش رو جلو برد و موهاش رو یکم مرتب کرد.
-فکر کنم باید موهات رو دوطرف صورتت بریزی هانی. اینطوری روی چشمهات میفتن.
لوهان نیم نگاهی توی آینهی پشت سرش انداخت و موهاش رو از روی پیشونی و چشمهاش، به دو طرف صورتش انتقال داد. لبخندی به خودش توی آینه زد و گفت
-باشه سهونی. همینکارو میکنم.
سهون جلو رفت و بوسهای روی موهاش زد.
-من میرم بیرون ببینم کارهای خونه تا کجا پیش رفته.
لوهان سر تکون داد و گفت
-منم موهامو شونه میکنم و میام.
سهون خم شد و بوسهی دیگهای روی گونهاش گذاشت.
-منتظرتم.
لوهان سر تکون داد و سهون به سختی نگاهش رو از چشمهای عسلیش گرفت و از کلوزت روم بیرون رفت. لوهان لبش رو گزید و ذوق زده نگاهی به خودش توی آینه انداخت. هنوز هم متوجه نگاه شیفتهی سهون روی خودش میشد و همین باعث میشد مثل بچهها ذوق کنه.
نفس عمیقی کشید و از کلوزت روم بیرون رفت تا زودتر موهاش رو مرتب کنه و دوباره برگرده پیش همسرش.
///////////////////////
-آپاااااااااا...
صدای جیغ لوهان توی خونه پیچید و کریس با لبخند بزرگی روی لبهاش، پسر شیطونش رو بغل کرد.
-چطوری عزیزم؟
لوهان با ذوق گفت
-خوبم. خیلی خوبم!
خودش رو عقب کشید و با دیدن آیدل موردعلاقهاش توی اون کت و شلوار مشکی جیر، چشمهاش درشت شدن. موهای زرشکی رنگ پسر بزرگتر بالای سرش فیکس شده بود و صورت سفیدش باعث میشد زیباییش بیشتر از قبل نشون داده بشه. کت و شلوار مشکی رنگ که تضادش با پوست سفید سوهو حسابی به چشم میومد، باعث شد قدم دیگهای به عقب برداره و از پشت به سهون برخورد کنه.
سوهو که نگاه خیرهی لوهان رو روی خودش میدید، با گونههای سرخ از خجالت، به کریس نزدیک شد و بازوش رو گرفت. کریس لبخندی به صورتش زد و گفت
-بذارین معرفی کنم!
به سمت لوهان و سهون که حالا کمر لوهان رو بغل کرده بود، برگشت و گفت
-کیم جونمیون. دوستپسرم.
سهون دست راستش رو جلو برد و گفت
-خیلی خوش اومدید آقای کیم.
جونمیون قدمی به جلو برداشت و دست سهون رو گرفت
-ممنونم. میتونین سوهو صدام کنین.
کریس ادامه داد
-ترجیحا سوهو هیونگ!
سهون سر تکون داد و با لبخند گفت.
-حتما.
نیم نگاهی به لوهان انداخت و گفت
-لوهان هم مطمئنا با همون سوهو هیونگ راحت تره. مگه نه عزیزم؟
لوهان به خودش اومد و لبخند زد.
-آره. آره من با سوهو هیونگ... راحتم.
جلو رفت و دست پسر بزرگتر روبروش رو گرفت.
-خوش اومدی هیونگ.
سوهو با دیدن خجالت لوهان که توی تماس تصویری خبری ازش نبود، دستش رو جلو کشید و بدن کوچیکش رو توی بغلش گرفت. لوهان شوکه توی آغوش هیونگش که از خودش یکم کوتاه تر اما هیکلی تر بود، فرو رفت.
سوهو بعد از بغل کردن لوهان، یکم عقب کشید و لبخند زد. لوهان با گونههای سرخ، به سمت سهون برگشت و بین بازوهاش فرو رفت و سهون رو به خنده انداخت.
-ببخشید هیونگ. لوهان کوچولومون یکم خجالت کشیده.
سهون با لبخند گفت و موهای لوهانی که صورتش رو توی سینهاش قایم کرده بود، نوازش کرد. سوهو لبخند زد.
-مشکلی نیست.
سهون به سمت هال اشاره کرد و گفت
-بفرمایین بشینین. مطمئنم پرواز خستهتون کرده.
رو به دختر خدمتکاری که نزدیکشون ایستاده بود، ادامه داد.
-نوشیدنی بیار.
دختر تعظیم کرد و به سمت آشپزخونه رفت. سهون با تنها شدنشون، بوسهای روی موهای لوهان گذاشت و گفت
-بذار ببینمت لوهان.
لوهان یکم سرش رو عقب کشید و گفت
-خیلی زشت شد. خجالت میکشم.
سهون خندید و تار مویی که روی مژههای لوهان افتاده بود و با پلک زدنش، تکون میخورد رو کنار زد.
-چرا خجالت کشیدی؟
لوهان لبهاشو آویزون کرد.
-آخه سوهو هیونگ خیلی خوشتیپ و مردونه شده و من جلوش عین بچههام!
سهون بی اختیار خندید و بوسهای روی گونهی گل انداختهی لوهان گذاشت.
-تو لوهانی و شبیه لوهان رفتار میکنی و همین کافیه. نیازی نیست خودت رو خیلی مردونه نشون بدی. تازه تو هنوز برای من یه پسر کوچولویی و همین لباسها بیشتر از هزارتا کت و شلوار به بدن خوشتراشت میان.
لوهان با نگاه شیفته بهش نگاه کرد و سهون لبخند زد.
-خجالت هم نکش. دلیلی برای خجالت کشیدنت نمیبینم. مثل همیشه خودت باش هانی.
لوهان لبهاش رو با زبونش تر کرد و یکم عقب کشید و از آغوش سهون بیرون اومد و گفت
-سعی میکنم.
سهون دستش رو پشت کمرش گذاشت و اجازه داد لوهان جلوتر بره.
خیلی سریع هر چهارنفر روی مبل نشسته بودن و فنجون های نارنجی رنگ قهوه روبروشون قرار گرفته بود.
کریس وقتی سکوت بینشون رو دید، تصمیم گرفت خودش کسی باشه که میشکونتش.
-دانشگاه چطوره لوهان؟
کریس پرسید و فنجون قهوهش رو توی دستش گرفت. لوهان به پدرش نگاه کرد و با ذوق گفت.
-دیگه فقط امتحانها مونده. یه ماه دیگه کلا دانشگاه تموم میشه.
لوهان گفت و کریس سر تکون داد.
-خوبه. تصمیم گرفتی بعدش چیکار کنی؟
کریس پرسید و لوهان با لبهای آویزون گفت
-نه هنوز. همش تصمیم میگیرم یه کاری کنم ولی بعدش حس میکنم خوب نیست و زود عوضش میکنم!
سهون لبخندی به چهرهی لوهان زد و گفت
-هنوز کلی وقت داری هانی. ناراحت نباش.
کریس سر تکون داد.
-آره عزیزم. سهون درست میگه. نگران هیچی نباش. هم من و هم سهون کنارتیم و هرکاری بخوای بکنی، حمایتت میکنیم.
سوهو یکم از قهوهش رو خورد و گفت
-نمیخوام بی ادبی کنم... ولی میتونم بپرسم لوهان چی میخونه؟
سوهو که مخاطب مشخصی نداشت، پرسید و لوهان خودش جواب داد.
-هنر. طراحی.
سهون ادامه داد
-اما بیشتر طراحیهاش لباسن!
لبخند زد و ادامه داد
-لوهان همیشه توی انتخاب لباس بهترینه.
سوهو بلافاصله گفت
-متوجهم. نیازی به گفتن نیست. همیشه لباسهایی رو میپوشه که دلم میخواد پوشیدنشون رو امتحان کنم اما خب... میدونین که یکم محدودیت دارم!
لوهان که متوجه شده بود سوهو باهاش همدله، ذوق زده گفت
-از اولش هم فهمیدم این لباست راحت نیست. بیا بریم اتاق من عوضشون کن هیونگ.
بلند شد و دست سوهو رو گرفت. پسر متعجب فنجون قهوه رو روی میز گذاشت و بدون حرف دنبال لوهانی که علنا میکشیدش، به سمت اتاق ناآشنایی رفت.
کریس با لبخند با نگاهش دنبالش کرد و گفت
-امیدوارم خیلی بهش سخت نگیره.
با خجالت ادامه داد
-میترسم مجبور شیم زودتر بریم خونه.
سهون به زور و با گاز گرفتن لبهاش سعی کرد جلوی خندهش رو بگیره ولی با دیدن نگاه پوکر کریس روی خودش، بیشتر از اون نتونست مقاومت کنه و با صدای بلند خندید.
کریس نفس عمیقی کشید و گفت
-تو به لوهان عادت کردی. طبیعیه متوجه نمیشی من چی میگم.
سهون شونه بالا انداخت.
-من هیچوقت به لوهان عادت نمیکنم پس درک میکنم. اون همیشه یه چیزی برای سورپرایز کردن من داره.
کریس سر تکون داد و نفسش رو با «آه» کوتاهی بیرون داد.
-تو بد دردسری افتادیم با این دوتا!
سهون یکم از قهوهش رو خورد.
-تازه اولشه. اگر قرار باشه استادش لوهان باشه، باید منتظر خیلی چیزها باشین.
کریس نیم نگاهی به پسر کنارش انداخت و گفت
-متاسفم بابت دفعات قبلی.
سهون با تعجب به کریس خیره شد و کریس ادامه داد.
-بابت تهدیدها و... همه چیز. امیدوارم متوجه باشی چرا سخت میگرفتم.
سهون لبخند کوچیکی تحویلش داد.
-متوجهم آبونیم. حق با شما بوده و هست. منم دلم نمیخواد لوهان اذیت بشه و دارم تمام سعیم رو میکنم. بهم اعتماد کنین.
کریس سر تکون داد.
-به خاطر همینه که پسرمو دادم دستت اوه سهون. چون بهت اعتماد دارم. وگرنه نمیذاشتم نگاهت بهش بیفته!
سهون کوتاه تشکر کرد و بعد با خنده گفت.
-اومدن!
کریس نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد و به سمت راستش، جایی که اتاقها قرار داشتن، نگاه کرد و دهنش از چیزی که میدید باز موند. لوهان یه شلوارک سفید تا روی زانو به سوهو پوشونده بود و پیراهن آبی اورسایزی که از پشت با دوتا بند پاپیونی شکل، پشت کردن و کمرش بسته میشد. کریس میتونست اون پاپیون رو پشت گردن سوهو ببینه و همین داشت قلبش رو برای باز کردن اون پاپیون به تپش مینداخت!
سوهو با خجالت جلو اومد و سرش رو بلند کرد و از زیر موهای زرشکی رنگی که حالا روی چشمهاش افتاده بودن، به کریس خیره شد. هیچوقت اینطوری لباس نپوشیده بود و خیلی خجالت میکشید اما حالا حس میکرد این خجالت به نگاه شیفتهی دوست پسرش میارزید.
لوهان با شیطنت گفت
-سوهو هیونگ واقعا با این لباسها خوشگل شده. مگه نه آپا؟
کریس سعی کرد به خودش مسلط باشه و همون لحظه نپره روی سوهو و پسر کوچیکتر رو نبوسه. دست هاش رو توی جیبش فرو برد و نفس عمیقی کشید و گفت
-جون همیشه زیباست عزیزم. اما ممنونم که بهم اجازه دادی این شاهکار رو ببینم!
گونههای سوهو سرخ شدن و لوهان با ذوق پسر بزرگتر رو به سمت مبلها هل داد.
-بشین هیونگ. میترسم آپام یهو بپره روت!
کریس با شنیدن جملهای که لوهان به کار برده بود، خندید. پسرش خوب میشناختش...
هر چهارنفر دوباره نشستن و اینبار لوهان کنار سوهو نشست تا طراحیهایی که همیشه قایمشون میکرد رو به سوهو نشون بده.
کریس با دیدن مشغول بودن اون دو، به سهون خیره شد و پرسید
-میتونیم باهم حرف بزنیم؟
سهون با شنیدن این جمله از زبون کریس، نگاهش رو از لوهان گرفت و به کریس داد.
-البته.
بلند شد و با دست به بخش دیگهی هال، جایی که مبلمان راحتی قهوهای رنگ قرار داشت، اشاره کرد.
-بفرمایین...
کریس بلند شد و قبل از سهون، به سمت چیدمان ال شکل مبلهای راحتی رفت و دو پسر کوچیکتر رو تنها گذاشت...
YOU ARE READING
Archangelic
FanfictionArchangelic همتای فرشته کاپل: هونهان، چانبک ژانر:رمنس.درام.اسمات. ددی کینک نویسنده:@m_a_h_i_0_1 چنل: @hunhanerafanfin و @exohunhanfanfiction اینستاگرام: @hunhanfanfiction سایت آپلود:www.exohunhanfanfiction.blogfa.com