قسمت آخر
با شوق در خونه رو باز کرد و وارد شد. بالاخره آخرین امتحانش تموم شده بود و امشب میخواست یه جشن درست حسابی با سهون بگیره. همونطور که کیفش رو روی مبل میانداخت، گوشیش رو در آورد و سریع وارد صفحه ی چتش با سهون شد.
خواست بهش پیام بده که قبل از اون، آقای نام، سرخدمتکار خونه روبروش ایستاد و گفت:
-به خونه خوش اومدید ارباب جوان.
لوهان گوشیش رو کنار گذاشت و با لبخند گفت:
-ممنونم آجوشی.
با ذوق ادامه داد:
-کارهایی که گفته بودم رو انجام دادید؟
مرد سر تکون داد و گفت :
-بله ارباب جوان. نگران نباشید. میز شام تا یک ساعت دیگه چیده میشه.
لوهان با ذوق بلند شد و گفت:
-ممنونم. وقتی کارها انجام شدن، میتونین برین. فقط به خدمتکارها بگین برای تمام غذاها وارمر بذارن چون ممکنه سهون دیرتر برگرده.
مرد تعظیم کوتاهی کرد و لوهان به سمت اتاق راه افتاد. امشب علاوه بر جشن کوچیکشون به صرف شام، قرار بود یه کار جدید بکنه و بابتش حسابی ذوق داشت. وارد اتاق شد و تمام لباس هاش رو درآورد و دوش سریعی گرفت.
یه باکسر معمولی پوشید و وارد اتاق شد. میدونست سهون امشب زود برمیگرده و به خاطر همین باید همهی کارهاش رو با عجله انجام میداد. گربه ی کوچیکش با شیطنت روی تخت مشغول بازی کردن با زنگوله ی دور گردنش بود که لوهان به تازگی خریده بود.
لوهان به سمتش رفت و گوشش رو نوازش کرد.
-فکر کردی فقط خودت زنگوله داری کوچولو؟
با نیشخند گفت و کنار ژو نشست. بچه گربه رو توی بغلش گرفت و اونو روی پاهاش گذاشت و موبایلش رو برداشت.
صفحه ی موبایلش رو خاموش کرد و بوسه ای روی سر ژو گذاشت و گفت :
-قراره سهونی رو سورپرایز کنم. تو همینجا وایسا و نگاه کن. باشه؟
بوسه ی دیگه ای اینبار روی بینی گربه ی بین دستهاش زد و ژو رو روی تخت گذاشت و بلند شد. به سمت کلوزت رفت و باکسی که پشت لباس های رسمی خودش قایم کرده بود، رو برداشت و بازش کرد.
تل سفید رنگ که گوش های سفید و صورتی گربه ای روش حسابی چشم رو میدزدید، برداشت و جوراب های بلند سفید رو هم برداشت. اول از همه جوراب هاش رو پوشید و با دیدن اینکه اون جوراب ها تا اواسط رونش میرسن، حسابی ذوق کرد. تل رو بین موهای صورتیش که به تازگی ریشه هاش رو رنگ کرده بود، گذاشت و با دیدن خودش توی آینه ی روبروش، لبخند شیطونی زد.
باکسر قبلی رو درآورد و یه باکسر سفید پوشید. پشت باکسر باز بود و لوهان می دونست که باید خودش رو برای دم سفید و بلندی که خریده، آماده کنه!
روی زمین نشست و قلادهی صورتی رنگ رو به گردنش بست و به زنگوله ی روی قلاده خیره شد. مطمئن بود اون توتفرنگی قراره دل همسرش رو جوری ببره که تمام کنترلش رو از دست بده...
یکم از لوسیونی که همیشه میزد رو روی پوست صورت و بدنش پخش کرد و برق لب صورتیش رو روی لبهاش زد. آماده بود اما قلبش باید یه فکری به حال اون باتپلاگ سفید و بلند میکرد.
خودش رو به سمت کشوی کوچیک زیر آینه کشید و بازش کرد. سهون همیشه لوب های جدیدی که میخرید رو اونجا میذاشت. یکیش رو برداشت و سر فلزی و گرد بات پلاگ رو باهاش چرب کرد. انگشت های چربش رو به سمت مقعدش برد و انگشت اشارهاش رو روی دیواره های مقعدش کشید. آروم انگشتش رو وارد کرد و تکونش داد. میدونست سهون به زودی میرسه و به خاطر همین نمیتونست مدت طولانی خودش رو آماده کنه. انگشت بعدی رو وارد خودش کرد و لبش رو گزید. نفس عمیقی کشید تا خودش رو آروم کنه و بعد از چند لحظه، انگشت بعدی رو وارد خودش کرد. کشیدگی دیواره های مقعدش رو کاملا حس میکرد و همین بهش میفهموند به اندازه ی کافی آماده شده.
بات پلاگ رو به آرومی وارد خودش کرد و با حس سرمای اون فلز، به خودش لرزید. به سختی بلند شد و ایستاد و توی آینه ی روبروش، به خودش خیره شد. حالا آماده شده بود. لبخندی به تصویر خودش توی آینه زد و از اتاق بیرون رفت. با هر قدمی که برمیداشت، زنگوله ی روی گردنش که شبیه یه توتفرنگی کوچیک بود، تکون میخورد و صداش توی اتاق میپیچد.
و همین صدا به محض ورود لوهان به اتاق، حواس ژو رو به خودش پرت کرد. گربه ی خوابیده روی تخت، با شنیدن صدا به سمت لوهان برگشت و با چشم های متعجب بهش خیره شد و لوهان رو به خنده انداخت.
لوهان میدونست اون گربه ی بیچاره تعجب کرده چون مطمئنا داشت با خودش فکر میکرد که تا قبل از اون، آیا لوهان اون گوش های سفید و پشمالو رو داشته یا نه؟
کنار ژو روی تخت نشست تا قبل از اومدن سهون، استراحت کنه اما با نشستنش روی تشک، باتپلاگ بیشتر از قبل توی بدنش فرو رفت و باعث شد لوهان ناخواسته، ناله کنه. همین حالا هم داشت تحریک میشد و این خبر خوبی نبود.
اولین بار بود که اینکار رو میکرد و همین جدید بودن این مسئله، خودش رو هم ذوق زده کرده بود. نیم نگاهی به عضوش که توی باکسر سفید رنگ بود، انداخت و بلند شد. دوباره توی کلوزت برگشت و روبان صورتی رنگی که روی جعبه ی خریدش بود رو برداشت. باکسرش رو در آورد و اون روبان صورتی رو پایین عضوش بست. اصلا دلش نمیخواست انقدر زود و بدون حضور سهون ارضا بشه و جشن دونفره شون رو خراب کنه.
چند تا نفس عمیق دیگه کشید تا از فکر عضو تحریک شده اش بیاد بیرون و تا حدودی موفق بود اما به محض پیچیدن صدای وارد شدن رمز توی خونه، حس کرد تمام خون جاری توی بدنش، به سمت عضوش حمله کردن..!
درد عجیبی توی عضوش پیچید و باعث شد پوست سفیدش، قرمز بشه. مطمئن بود الان گونه هاش هم گل انداختن و یادآوری این مسئله، خودش باعث میشد بیشتر از قبل قرمز بشه..!
صدای قدم های سهون رو شنید و سعی کرد روی تخت بشینه. نیم نگاهی به ژو انداخت و با دیدن حالت نشستنش، سعی کرد ازش تقلید کنه. دست هاش رو مشت کرد و روی تخت گذاشت و روی زانوهاش نشست.
از صدای قدم های سهون میتونست متوجه بشه که همسرش تا چند لحظه ی دیگه در رو باز میکنه و همین داشت بیش از حد هیجان زده اش میکرد. لبش رو بین دندونش کشید و به در ورودی خیره موند. صدای قدم ها متوقف شد و دستگیره ی در چرخید و باعث شد لوهان نفسش رو حبس کنه.
در به آرومی باز شد و سهون همونطور که کت مشکی رنگش رو روی آرنجش انداخته بود، وارد اتاق شد. به محض ورود، سرش رو بلند کرد و با صحنه ای روبرو شد که فکر میکرد قرار نیست هیچوقت ببینتش...
لوهان با اون کاسپلی گربه روبروش روی تخت نشسته بود و ژو دقیقا کنارش با همون ژست نشسته بود و این وضعیت رو بدتر میکرد...
توتفرنگی شیرینش تبدیل به یه گربه ی سفید و صورتی شده بود و حالا داشت با چشم های براق، خیره نگاهش میکرد...
کت و کیف چرم توی دست راستش، همون لحظه روی زمین افتادن و سهون همونجایی که ایستاده بود، خشک شد.
-خدای من..!
به سختی به زبون آورد و بزاقش رو قورت داد. همونطور که به کریس اعتراف کرده بود، لوهان هرروز بیشتر از قبل غافلگیرش میکرد و این واقعا برای قلبش ضرر داشت....
-منتظر چی هستی سهونی؟ چرا نمیای پیش گربهات؟
لوهان با صدای آروم و مظلومانه ای گفت و باعث شد قلب سهون تپش دیگه ای رو جا بندازه. به سختی قدم برداشت و جلو رفت. روی صورت لوهان خم شد و خیره توی چشم هاش، گفت:
-تو خیلی ناجوانمردانه بازی میکنی لوهان.
لوهان ریز خندید و دستش رو جلو برد. مشتش رو آروم روی شونه ی سهون گذاشت و گفت:
-من هربار برای لرزوندن قلبت تلاش میکنم اما تو برای لرزوندن قلب من، نیاز به این چیزا نداری سهونی! تو با همین پیراهن ساده و کراوات نامرتبت، دل من رو هزاربار میلرزونی... حالا کی ناجوانمردانه بازی میکنه... ددی؟
سهون با شنیدن اون جملات به اندازه ی کافی دیوونه شده بود، اما اون کلمه ی لعنتی آخر جمله ی لوهان، عملا هوش از سرش برد.
مچ دست های لوهان رو گرفت و بدن پسر کوچیکتر رو روی تخت خوابوند. لبهاش رو روی لبهای لوهان گذاشت و مشغول مزه کردن توتفرنگی شیرینش شد. بوسه های کوتاه اما محکم روی لبهاش میذاشت و گاهی به جای لبهاش، گونه هاش رو میبوسید. حس میکرد اگر فقط یک ثانیه تعلل کنه، اون گربه ی شیطون قراره از زیر دستش فرار کنه و فرصت بوسیدن و مزه کردن رو ازش بگیره و به خاطر همین با عجله، صورت سفیدش رو بوسه بارون میکرد.
لوهان زیر بدنش آروم تکون میخورد و گاهی به کمرش قوس میداد چون همون لحظه هم تحریک شده بود و دلش میخواست همسرش بیشتر و حتی عمیقتر لمسش کنه.
سهون لبهاش رو رها کرد و سرش رو پایین برد تا بوسه ای روی گردنش بکاره که تونست اون قلاده ی صورتی و توتفرنگی آویزون ازش رو ببینه.
-خدای من... انگار اون شاپی که ازشون اینا رو خریدی، همه شون رو مخصوص تو ساختن!
بوسه ای روی سیبک گلوش گذاشت و سمت مخالف رو بوسید که توتفرنگی روی گردن لوهان تکون خورد و صداش زنگوله بلند شد. سهون بی صدا خندید و بوسه ی محکمی کنار گوش لوهان گذاشت و باعث شد لوهان تکون دیگه ای بخوره و دوباره صدای زنگوله توی اتاق بپیچه.
با بیشتر شدن صدا، ژو روی بالشت زیر سر لوهان پرید و «میو» ی آرومی از بین لبهاش بیرون پرید و حواس هردو رو پرت کرد. سهون با دیدن بچه گربه دقیقا کنار سرهاشون، با خنده گفت:
-متاسفانه باید بری بیرون کوچولو! قرار نیست اجازه بدم بجز خودم کسی لوهان رو ببینه؛ حتی تو!
بوسه ی دیگه ای روی لبهای لوهان گذاشت و بلند شد. ژو رو توی بغلش گرفت و به سمت در باز اتاق رفت. ژو رو بیرون از اتاق روی زمین گذاشت و گفت :
-برو بازی کن ژو. باباها فعلا یکم کار دارن!
در اتاق رو بست و گربه ی طوسی رو پشت در رها کرد.
-میو~
با شنیدن صدای گربه از پشت سرش، نفسش رو حبس کرد. به سرعت به سمت تخت برگشت و تونست ببینه که لوهان روی شکمش خوابیده...
حالا سهون میتونست دم بلند و سفیدی که میتونست ماهیتش رو حدس بزنه، رو ببینه. شیطنت های لوهان مطمئنا قرار نبودن قدیمی بشن و دست از غافلگیر کردنش بردارن.
به سمت تخت رفت و کراوات دور گردنش رو شل کرد. لوهان غلتی به پشت زد و دست هاش رو روی سینهاش جمع کرد.
-میو~
با یه لبخند شيطون روی لبهاش، دوباره صدای ژو رو تقلید کرد. سهون نفسش رو حبس کرد و خودش رو به سمت لوهان کشید. روی خیمه زد و از فاصله ی تقریبا کم، به چشم هاش خیره شد.
-هانا... اعتراف میکنم هیچوقت اینطوری غافلگیر نشده بودم... یه کاری نکن کنترلم رو از دست بدم.
لوهان یکم خودش رو بالا کشید و با دندونش، کراوات سهون رو گرفت. اون رو کشید و تونست از گردن سهون درش بیاره. سهون با حس نفس های گرم لوهان روی گردنش، چشم هاش رو بست و لوهان دوباره روی تخت دراز کشید. کراوات هنوز دندون هاش بود و اون نوار سیاه نازک، بین سرخی لبهاش و سفیدی دندونهای جلوش، باعث شد سهون دوباره تپش های قلبش رو حس نکنه!
دستش رو جلو برد و کراوات رو از بین لبهای لوهان بیرون کشید. بوسهای روی لبهاش زد و گفت:
-انقدر تحریک شدم که به هیچ چیز دیگه ای نیاز ندارم!
نیم نگاهی به برآمدگی پایین تنه ی لوهان انداخت و ادامه داد:
-مشخصه که تو هم منتظری.
لوهان پایین تنهاش رو بالا داد و با صدای آرومی لب زد:
-منتظرم ددی... خیلی وقته. پس بجنب و این گربه ی بد رو تنبیه کن!
سهون نمیدونست باید با لوهانی که اونطوری زیر بدنش دراز کشیده بود، چیکار کنه. اون پسر با حرکات و حرف هاش واقعا داشت دیوونهاش میکرد.
سرش رو خم کرد و لبهاش رو روی لبهای لوهان کشید.
-این حرفها رو از کجا یاد گرفتی؟ یادم نمیاد قبلا شنیده باشمشون.
لوهان که تمام حواسش به لبهای سهون بود، بین نفس های یکی در میونش، در کمال سادگی لب زد:
-از مانگا!
سهون کوتاه خندید و بوسه ای روی لبهای لوهان زد.
-خب... حالا باید به خاطر خوندن مانگاهای +21، تنبیهت کنم یا به خاطر اینکه هربار اینطوری دلبری میکنی و منو تا مرز دیوونگی پیش میبری؟
لوهان لبش رو بین دندونش گرفت و باعث شد سهون دوباره بیصدا بخنده. وزنش رو روی یه دست انداخت و دست مخالفش رو بالا برد. انگشت اشارهاش رو روی صورت پسرکش کشید و باعث شد لوهان از شدت هیجان، چشم هاش رو ببنده. انگشت اشارهاش رو تا پایین گردنش کشید و بوسه ای روی گونه اش کاشت.
-عاشقتم لوهان. میدونی مگه نه؟
لوهان بدون اینکه چشم هاش رو باز کنه، سر تکون داد و سهون دیگه حرف زدن بیشتر رو جایز ندونست. لبهای لوهان رو بین لبهاش گرفت و بوسه ی عمیقی رو شروع کرد. لبهای صورتی لوهان بین لبهاش مدام گم میشدن و بعد از رها شدنشون، دوباره بین لبهاش فرو میرفتن.
سهون میتونست متوجه حرکات زبون لوهان بشه و همین بیشتر از قبل هیجان زدهاش میکرد. سرعت بوسه هاش رو کمتر کرد تا به پسر کوچیکتر برای بوسیدن فضا بده. لوهان انگار که متوجه قصد سهون شده باشه، بلافاصله دست هاش رو دور گردن همسرش حلقه کرد و خودش رو از روی تخت بلند کرد. سهون پشت کمرش رو گرفت و همونطور که بوسه های لوهان رو به آرومی جواب میداد، روی تخت نشست و پسرش رو روی پاهاش نشوند.
با بیشتر فرو رفتن باتپلاگ توی بدن لوهان، صدای نالههاش بین بوسیدن سهون بلند شد و مشت هاش پشت بدن سهون محکمتر شدن.
سهون بلافاصله متوجه حال لوهان شد و پرسید:
-میتونی یکم صبر کنی تا لوب بیارم سوییتی؟
لوهان با چشم هایی که به خاطر درد ناگهانی و فشرده شدن عضو تحریک شدهاش شیشه ای شده بود، سر تکون داد. سهون بدنش رو آروم روی تخت خوابوند و خودش رو روی تخت به سمت پاتختی کشید. کشو رو باز کرد و لوب و کاندوم رو بیرون کشید.
هردو رو کنار گذاشت و بعد از نشستن بین پاهای لوهان، دست به دکمه هاش برد. یکی یکی بازشون کرد و پیراهن سفیدش رو بعد از در آوردن، روی زمین انداخت. خواست لوب رو برداره و با مرطوب کردن دیواره های مقعد لوهان، پسرکش رو از شر اون باتپلاگ دلبر خلاص کنه که متوجه فشار ملایمی روی عضوش شد و نفسش گرفت.
لوهان همونطور که نیپلش رو با انگشتش بازی میداد، خودش رو به سهون میفشرد و با اینکارش، باتپلاگ بیشتر توی بدنش فرو میرفت و به پروستاتش برخورد میکرد. چشم های اشکیش رو به سهون دوخته بود و پوست سفیدش از شدت هیجان، قرمز شده بود. موهای صورتی بلندش به خاطر عرق، روی پوستش چسبیده بودن و بقیه شون روی تخت رها شده بودن.
درسته... لوهان تخصص داشت تو ساختن تصاویری که هربار برای سهون تبدیل به «زیباترین اثر هنری دنیا» میشدن..!
سهون خیره به تصویر تحریک کننده ی روبروش، لبش رو گزید. دلش میخواست آروم باشه اما نمیتونست. لوهان، اون گربهی دلبر لعنتی نمیذاشت!
-ددی؟ زودباش... لوهانی حالش خوب نیست!
سهون مطمئن بود لوهان توی لیتل اسپیسش نیست و با این طرز صدا کردنش فقط میخواد سهون رو مجبور کنه سریعتر پیش برن.
روی بدنش خم شد و بی مقدمه لبهاش رو دور نیپل تحریک شدهاش گذاشت و آروم مکید. دستش رو پایین برد و بدون رها کردن اون دایره ی کوچیک صورتی، عضو لوهان رو به نوازش گرفت. صدای ناله ی لوهان شبیه جیغ به گوشش رسید و نگرانش کرد. ازش فاصله گرفت و تونست قطره اشکی که از کنار چشم لوهان بیرون پرید و بین موهاش فرو رفت رو ببینه.
-خدای من. بهت آسیب زدم؟
سهون خیلی جدی پرسید و بدن لوهان رو بلند کرد و روی پاهای خودش نشوند. لوهان دست هاش رو روی شونه ی سهون گذاشت و بینیش رو بالا کشید.
-نه ددی! لوهانی بهم آسیب زده!
سهون با نگرانی پرسید:
-لوهانی چند سالشه عزیزم؟
لوهان متوجه نگرانی سهون شد و جوری جواب داد تا از نگرانی درش بیاره.
-22 سالشه ددی!
سهون نفس عمیقی کشید و بوسه ای روی گونهاش گذاشت.
-آروم باش عزیزدلم.
دستش رو پایین برد و بند کنار لباس زیر لوهان رو باز کرد و بدون اینکه نیاز باشه لوهان از جاش تکون بخوره، اون رو در آورد. با دیدن روبان بسته شده زیر عضو لوهان، نفس عمیقی کشید. اصلا دلش نمیخواست باعث بشه پسر کوچیکتر چند تا ارگاسم خشک و پر درد رو تجربه کنه پس دستش رو جلو برد تا روبان رو باز کنه که لوهان دستش رو گرفت و گفت:
-نه. نه الان بازش نکن ددی. ممکنه بیام.
سهون بوسه ای روی بینیش گذاشت و همونطور که روبان رو باز میکرد، با صدای آروم کنار گوشش گفت:
-برام بیا. میخوام ببینم لباسم رو کثیف میکنی!
بدن لوهان به آرومی لرزید و دست هاش روی شونه ی سهون مشت شدن. سهون متوجه شد لوهان نزدیکه و دستش رو به سمت باسنش برد. باتپلاگ رو به آرومی بیرون کشید و انگشت های مرطوبش رو واردش کرد و فقط دو ضربه ی آروم به پروستاتش کافی بود تا لوهان به شدت بین دست هاش بلرزه و ارضا بشه.
لوهان سرش رو بالا گرفت و روی زانوهای لرزونش بلند شد. با جیغ آرومی نالید و با موفقیت شلوار مشکی سهون رو کثیف کرد. سهون بوسه ای روی گردن لوهان زد و بوسه های بعدیش رو روی سینه ها و ترقوهاش نشوند به پسرکش فرصت داد یکم آروم بشه. لوهان با آروم شدنش، دوباره روی پاهای سهون نشست و به صورت منتظرش خیره شد.
-میخواستم با هم ارضا بشیم.
با لبهای آویزون گفت و سهون دستش رو جلو برد. چونه ی لوهان رو گرفت و سرش رو پایین کشید تا لبهاش رو ببوسه. چند تا بوسه ی آروم روی لبهاش نشوند و گفت :
-نگران نباش عزیزم. قرار نیست به این زودی بهت اجازهی استراحت بدم!
دستش رو پشت گردن لوهان محکم کرد و حرکت انگشت هایی که هنوز توی مقعد لوهان بود رو ادامه داد. وضعیت خودش خیلی خوب نبود پس انتظار بیشتر رو جایز ندونست و بعد از بیرون کشیدن انگشت هاش از مقعد لوهان، پسرکش رو یکم عقب هل داد. زیپ شلوارش رو باز کرد و عضوش رو بیرون کشید. نگاه مشتاقش رو به صورت لوهان انداخت و گفت:
-خب... این پیشی کوچولو بلده ددی رو راید کنه؟
لوهان لبش رو گزید و سر تکون داد.
-صداتو ازم نگیر لوهان.
سهون هشداد داد و لوهان بلافاصله گفت :
-چشم ددی..!
روی زانوهاش بلند شد و کاندوم رو برداشت. اون رو باز کرد و روی عضو سهون کشید. دست هاش رو روی شونه های سهون گذاشت و آروم روی عضوش نشست. نفس عمیقی کشید چون عضو سهون مطمئنا به اندازه ی دو سه تا انگشت نبود و کشیدگی دیواره هاش اذیتش میکردن.
دست سهون به آرومی روی کمر و رون های پوشیده شدهاش توی جوراب های بلند سفید کشیده میشد و نوازشش میکرد. پوست بدنش به شدت گل انداخته بود و همین باعث میشد سهون برخلاف همیشه، بیشتر از صورتش به بدنش خیره بشه.
لوهان وقت که حس کرد میتونه حرکت کنه، روی زانوهاش بلند شد و خودش رو بالا کشید و دوباره به آرومی روی عضو سهون نشست و نفس سهون رو گرفت. سهون بی اختیار چنگی به باسنش انداخت و گفت:
-خدای من داری منو میکشی لوهان!
لوهان ریز خندید و دوباره روی زانوهاش بلند شد. مطمئنا سهون نمیدونست که خودش هم با حس عضو سهون رو پروستاتش داره برای دومین ارگاسمش جون میده!
حرکتش رو روی عضو سهون منظم کرد و باعث شد سهون از شدت لذت، سرش رو عقب بندازه.
-آه ددی! تو فوقالعاده ای!
سهون خندید و دست هاش رو پشت کمر لوهان برد. بدون توجه به صدای زنگوله کنار گوشش، سرش رو توی گردنش فرو برد و گفت:
-من باید اینو بگم کوچولو! تو دیوونهکنندهای...
لوهان با شنیدن حرف سهون، آروم نالید و سرش رو پایین انداخت. سهون بوسه هاش رو از روی گردنش به سمت سینههاش کشید و به آرومی بوسیدش.
لوهان با حس بیشتر شدن لذت، سرعتش رو بیشتر کرد و نفس سهون رو برای چندمین بار، توی سینهاش شکوند. سهون کمر لوهان رو رها کرد و دست هاش رو پشت خودش روی تخت تکیه داد و لوهان به خاطر عقب رفتن سهون، یکم به سمتش کشیده شد. زاویه ی حرکتش رو یکم عوض کرد و همین باعث شد عضو همسرش عمیقتر از قبل داخلش فرو بره و صدای نالههاش رو بلندتر کنه.
-آه سهونیییییی...
با حس حرکت دست سهون روی عضوش، جیغ زد و با زانوهای لرزونش، بلند شد و خودش رو روی عضو سهون رها کرد. با گرمایی که به لطف کاندوم روی دیواره هاش حس میکرد، متوجه شد سهون ارضا شده و به همون سرعت، خودش هم برای بار دوم ارضا شد.
بی اختیار روی بدن سهون افتاد و سهون به پشت روی تخت خوابید. دست هاش رو دور کمر لوهان حلقه کرد و بوسه ای بین موهای خیسش نشوند.
تا چند دقیقه، بجز صدای نفس های عمیقشون، هیچ صدایی توی اتاق شنیده نمیشد. هردوشون حسابی خسته شده بودن و سهون حتی ترجیح میداد به جای شام خوردن، همونجا توی بغل لوهان به خواب بره.
دستش رو روی موهای لوهان کشید و گفت:
-چیزی خوردی هانی؟
لوهان با بیحالی جواب داد:
-نه. اما خیلی خوابم میاد سهونی.
سهون با شنیدن صدای آروم لوهان، متوجه خستگی پسرکش شد. بوسهی دیگهای بین موهاش نشوند و گفت:
-استراحت کن عزیزم. یکم دیگه بیدارت میکنم غذا بخوری.
آوای نامفهومی از بین لبهای لوهان بیرون اومد که سهون اون رو به منزله ی موافقت پسرکش برداشت کرد.
عضوش رو آروم از بدن لوهان بیرون کشید و باعث شد پسر کوچیکتر به آرومی ناله کنه. کاندوم رو از روی عضوش برداشت و توی سطل آشغال کنار تخت انداخت.
دستش رو پشت گردن لوهان برد و قلاده ی صورتی رو از دور گردنش باز کرد. سعی کرد مراقب باشه زنگوله صدا نده و موفق شد با کمترین صدای ممکن، اون رو روی میز کنار تخت بذاره.
تل گربه رو هم از بین موهاش برداشت و کنار قلاده گذاشت. جوراب های لوهان به نظر اذیت کننده نمیاومد پس سهون بدون اینکه بهشون دست بزنه، پتو رو روی خودش و لوهان انداخت و چشم هاش رو بست.
مطمئنا وقتی لوهان بیدار میشد، نیاز به مراقب داشت چون زیادی شیطونی کرده بود و سهون هم حواسش به لوهان بود. هیچوقت اجازه نمیداد اون پسر خوشمزه ی بین بازوهاش، اذیت بشه.
نمیدونست فرشته کوچولویی که بالهاش رو پنهان کرده بود و بین بازوهاش به خواب رفته بود، پاداش کدوم کار خوبش بوده، اما به خاطرش کل عمرش رو از خدا ممنون بود. قول میداد از اون فرشته به بهترین نحو مراقب کنه و اونو کنار خودش نگه داره. اون پسر باید تا ابد توی آغوشش میموند و مثل یه الهه پرستش میشد...
//////////
خب آرشانجلیک تموم شد دوستان😭
راستش این فیکشن رو نوشتم تا فقط کلی حال خوب توی خودش داشته باشه و اتفاقات بد توش نیفته، چون حس کردم هونهان به یه همچین چیزی نیاز داره🥺
ممنونم که همراه همتای فرشته بودید.
محوریت داستان روی هونهان بود و چانبک و کریسهو خیلی مختصر توی داستانمون نقش داشتن که کامل هم بهشون اشاره نشد. اما قراره یه فیکشن بعد از این فیک آپ بشه که داستان چانبک و کریسهو بیشتر توش نمایش داده بشه و متوجه بشین اون دوتا کاپل به کجا میرسن. اما اینکه آپ فیک بعدی رو شروع کنم یا نه، به تعداد نظرات فیک بستگی داره.
منتظرتونم🥰 لاو یو آل❤️
YOU ARE READING
Archangelic
FanfictionArchangelic همتای فرشته کاپل: هونهان، چانبک ژانر:رمنس.درام.اسمات. ددی کینک نویسنده:@m_a_h_i_0_1 چنل: @hunhanerafanfin و @exohunhanfanfiction اینستاگرام: @hunhanfanfiction سایت آپلود:www.exohunhanfanfiction.blogfa.com