قسمت پانزدهم
-سهون هیونگ!
صدای چانگمین حواس سهون رو پرت کرد. سهون سرش رو به سمتش برگردوند و چانگمین با یه لبخند که چال روی لپش رو کامل نشون میداد، پرسید
-چی شد که عاشق لوهان هیونگ شدین؟
سهون با تعجب به چانگمین خیره شد. باورش نمیشد اون بچه انقدر پررو باشه که این سوال رو ازش بپرسه. اما از سمت دیگه این یه فرصت بود تا بهش بفهمونه لوهان فقط و فقط برای خودشه.
-وقتی 17 سالش بود دیدمش و عاشقش شدم. یه پسر شجاع کم سن و سال با موهای مشکی و چشم های عسلی که وقتی لبهای صورتیش رو تکون میداد و حرف میزد، هیچی از اطرافم نمیفهمیدم و تمام حواسم به اون پسر جلب میشد. حتی نفهمیدم چی شد که انقدر دیوونه اش شدم اما اون شد همه چیزم.
-شما کنارهم خیلی قشنگین!
چانگمین گفت و باعث شد سهون با چشم های درشت شده از تعجب بهش خیره بشه.
-از کاپل شما حتی بیشتر از چانیول آپا و بکهیون خوشم میاد!
چانگمین کنار سهون نشست و با چشم های مشتاق بهش زل زد و پرسید
-از چی لوهان هیونگ بیشتر خوشتون اومد هیونگ؟
سهون بدون حرف بهش خیره موند و چانگمین ادامه داد
-منظورم اینه که... چی باعث میشه واقعا ته دلتون حس کنین نمیتونین بدون لوهان هیونگ زندگی کنین؟!
سهون متعجب تر از این نمیتونست باشه! چطور اون بچه با اون سن کم این سوال هارو میپرسید و انتظار جواب داشت؟ یعنی سهون باید میگفت برای تک تک مژه های بلند فرشته اش میمیره؟ باید میگفت حرکت انگشت های کوچکی لوهانش دیوونه اش میکنن؟ باید میگفت حرف هاش و لبخند هاش میتونن مثل یه سلاح هستهای قلبش رو منهدم کنن؟ درباره بدن بی نقصش چی؟ باید میگفت پوست سفیدش و بدن یک دستش هوش از سرش میبره و سهون رو نخورده، مست میکنه؟ باید میگفت لوهان جوری براش مقدسه که حتی نمیتونه رد یه کبودی کمرنگ رو روش تصور کنه، چه برسه خودش باعث ایجادش باشه؟
-من فقط... عاشقش شدم و هستم. تک به تک حرکاتش واسم زیباست و...
نگاهش رو به لوهان داد که حالا روی چمن ها نشسته بود و مشغول ور رفتن با یه گربه ی تنبل دراز کشیده روی زمین بود.
-من دوستش دارم چون لوهانه. همین!
چانگمین لبهاشو آویزون کرد
-هیچوقت فکر نمیکردم توی زندگیم یه لاو استوری واقعی ببینم. رفتار شما و علاقه بینتون واقعا شبیه داستان هاست. واقعا چطور یه نفر میتونه انقدر عاشق یکی مثل خودش باشه؟
سهون بهش خیره شد و پرسید
-این سوالا چیه میپرسی؟
چانگمین نگاهی به چانیول و بکهیون که دور تر نشسته بودن و مشغول حرف زدن بودن، انداخت و گفت
-راستش... من از یکی خوشم اومده!
سهون نفسش رو حبس کرد. اگر اون پسر اسم لوهان رو میآورد همونجا کنترلش رو از دست میداد.
چانگمین نگاهش رو از پدرش گرفت و به روبروش داد. لبهای خشکش رو حرکت داد و گفت
-اون خیلی محبوبه. همه دوسش دارن. قدش بلنده، خوش قیافه اس، مهربونه. جدیدا هم تو کمپانی پدر لوهان هیونگ کارآموز شده.
سهون اخم کرد. درسته خیالش از اینکه منظور چانگمین لوهان نیست، راحت شده بود اما همه چیز براش گنگ بود. چانگمین داشت درباره کی حرف میزد؟
-اسمش جویون عه... خیلی خوشتیپه هیونگ! 3 سال از من بزرگتره.
سهون با چشم های درشت شده به چانگمین خیره شد. چانگمین فقط 11 سالش بود...!
-من خجالت میکشیدم بهش نزدیک بشم. همیشه از دور بهش نگاه میکردم ولی... یه روز شنیدم که به دوستاش میگفت پسر رئیس کمپانیشون خیلی زیباست و ازش خوشش اومده!
اخم های سهون دوباره فاصله بین ابروهاش رو کم کردن. چانگمین داشت درباره پسری حرف میزد که از لوهانش خوشش اومده بود.
-اونروز اصلا انتظار نداشتم لوهان هیونگ رو توی اتاقم ببینم. ولی وقتی دیدمش، با خودم گفتم این یه فرصته. ما باهم مشترکات زیادی داشتیم ولی... دلم میخواست ازش یاد بگیرم چطوری رفتار کنم تا بتونم به جویون نزدیک بشم.
سهون نگاهش رو از چهره ی ناراحت چانگمین گرفت و به لوهان خیره شد. علنا چیزی برای گفتن نداشت. تاحالا فکر میکرد اون پسر روی لوهانش کراش داره اما حالا میفهمید اون عاشق شده بوده. اون هم دقیقا عاشق کسی که روی لوهان کراش داشت و حالا میخواست شبیه لوهان بشه تا بتونه کاری کنه اون پسر بهش توجه کنه.
-حالا میشه بگی از چی لوهان هیونگ خوشتون میاد؟
سهون دوباره بهش نگاه کرد و چانگمین با مظلومترین حالت ممکن گفت
-آخه لوهان هیونگ خیلی خوشگله و جویون همیشه ازش حرف میزنه. من واقعا جویون رو دوس دارم ولی میدونم نمیتونم مثل لوهان هیونگ خوشگل باشم. چیکار کنم؟
سهون دلش برای اون پسر سوخت. سنش کم بود ولی انگار دلش رو به همین زودی باخته بود. بی اختیار دستش رو جلو برد و موهای چانگمین رو نوازش کرد.
-سعی نکن مثل لوهان باشی. سعی کن مثل خودت رفتار کنی.
چانگمین با نگاه تیله ای به چشم های سهون زل زد و سهون ادامه داد
-تو به اندازه ی کافی زیبا هستی چانگمین. اگر خودت باشی اون پسر مطمئنا ازت خوشش میاد. تو حتی تاحالا نزدیکش هم نرفتی. پس چطور میدونی ازت خوشش میاد یا نه؟ شجاع باش و شانست رو امتحان کن.
-سهونیییییییی!
لوهان با عصبانیت صداش زد و سهون بی اختیار دستش رو عقب کشید. لوهان با اخم و قدم های محکم به سمتش رفت و بعد از نشستن روی پاهاش و حلقه کردن دست هاش دور گردن همسرش، همونطور که به چانگمین خیره شده بود، گفت
-منو ناز کن!
سهون لبخندی زد و دستش رو روی موهای لوهان کشید.
-چرا نازش کردی؟ خوشگل تره؟
سهون بوسه ای روی گونه اش گذاشت و گفت
-تو زیباترین پسر دنیایی لوهان. به چی حسادت میکنی؟
چانگمین که عصبانیت لوهان رو میدید، با نگرانی بلند شد و بدون گفتن هیچ کلمه ای، به سمت جایی که پدرش و بکهیون ایستاده بودن، دوید.
-تو نازش کردی! حتما چون کوچیکتره و بغلی تره! سهونی، درسته که اون کوچیکتره ولی هم قد منه! پس منم به اندازه ی اون بغلی ام!
سهون با صدای بلند و از ته دل خندید. لوهان انقدر بامزه عصبانی میشد و حسادت میکرد که سهون میتونست سال های سال به ناز و نوازش کردنش ادامه بده تا دوباره دلش رو به دست بیاره.
-تو بغلی ترین پسر دنیایی. لوهانم تو همسر منی، عشق منی، چرا فکر میکنی قراره به یکی دیگه توجه کنم؟
لوهان لبهاش رو توی دهنش کشید و بعد از مدت کوتاهی، رهاشون کرد.
-دیگه نازش نکن!
سهون باز هم خندید
-باشه عزیزدلم. دیگه نازش نمیکنم. قول میدم.
لوهان با همون اخم دست هاش رو از دور گردن سهون باز کرد و گفت
-اگر بازم ببینم نازش میکنی باهات قهر میکنم.
سهون باز هم خندید و بوسه ی محکمی روی لبهای لوهان گذاشت.
-نگران نباش لوهانی. چشم های من بجز تو اصلا کسی رو نمیبینه.
لوهان که یکم نرم تر شده بود، پرسید
-پس چرا نازش کردی؟
سهون توضیح داد
-چون اون داشت درباره ی یکی از همکلاسی هاش که ازش خوشش اومده حرف میزد. اون میخواست از من و تو راهنمایی بگیره تا بتونه دل همکلاسی شو به دست بیاره. منم داشتم درباره اینکه چطور عاشق تو شدم صحبت میکردم.
لوهان که حالا تمام حس حسادتش از بین رفته بود، با لبهای جمع شده گفت
-خب چرا به خودم نگفت؟
سهون شونه هاشو بالا انداخت.
-نمیدونم. حتما خجالت کشیده.
لوهان در تایید سر تکون داد و بعد از چند ثانیه مکث، لب زد
-باشه. پس من خودم کمکش میکنم. ولی باید قول بدی اونو بیشتر دوست نداشته باشی!
سهون لبهاش رو روی لبهای لوهان چسبوند و بوسه ی آروم و عاشقانه ای تحویلش داد.
-لوهان... هیچوقت، هیچکس نمیتونه انقدر که عاشق تو ام، توی دلم جا بگیره. پس نگران نباش. باشه؟
لوهان لبخند کوچیکی تحویلش داد. سرش رو پایین انداخت و یکم با انگشت هاش بازی کرد و بعد از مکث کوتاهی لب زد.
-میرم پیش چانگمین.
سهون دست هاش رو دور کمر لوهان محکم کرد و گفت
-کجا؟ هنوز بوس منو ندادی. فقط من بوست کردم.
لوهان بی اختیار خندید و با گونه های سرخ بوسه ای روی گونه ی سهون گذاشت و گفت
-خب حالا بذار برم سهونی...
سهون «باشه» ی کوتاهی گفت و قفل دست هاش رو باز کرد. لوهان بلند شد و به سمت جایی که چانگمین ایستاده بود رفت و سهون رو تنها گذاشت.
-حالت خوبه هیونگ؟
بکهیون به سهون نزدیک شد و کنارش روی چمن ها نشست. سهون سر تکون داد و گفت
-آره. خوبم. همه چیز خوبه.
بکهیون سرش رو برگردوند و به لوهانی نگاه کرد که کنار چانگمین نشسته بود.
-آخه... فکر میکردم از اینکه لوهان کنار چانگمین باشه خوشت نمیاد.
سهون سر تکون داد
-آره. خوشم نمیومد چون فکر میکردم لوهان رو دوست داره. اما اشتباه میکردم.
بکهیون با کنجکاوی اخم کرد.
-رفتار های چانگمین با لوهان عجیب شده. مطمئنی دوستش نداره؟
سهون سر تکون داد
-آره. لوهان رو دوست نداره. از یکی دیگه خوشش میاد و حالا فکر میکنه اگر شبیه لوهان باشه، میتونه اونو به خودش جذب کنه!
بکهیون با چشم های درشت شده تقریبا داد زد
-چییییی؟
سهون تک خندی زد و گفت
-آرومتر بک.
بکهیون با صدایی که فقط یکم آرومتر شده بود، پرسید.
-متوجه حرفت نمیشم هیونگ. یعنی چی که اون یه نفر رو دوست داره؟ هنوز سنش خیلی کمه. خیلی خیلی خیلی کمه.
سهون سر تکون داد.
-میدونم. اتفاق اون پسری که ازش خوشی میاد هم سنش کمه. باید خیلی مراقبش باشین.
سرش رو به سمت بکهیون برگردوند و گفت
-اول از همه باید بدونین نمیتونین با لج و لجبازی از سرش بندازین. به نظرم با چانیول صحبت کن و هردو عاقلانه تصمیم بگیرین. اگر این علاقه یه بیبی لاو ساده باشه و شما زیادی بولدش نکنین، به زودی از سرش میوفته.
-اگر نیوفتاد چی؟
بکهیون با نگرانی پرسید و سهون جواب داد.
-اونموقع میتونین منتظر باشین تو همین سن کم اون پسرو به عنوان دوست پسرش بیاره خونه!
بکهیون با نگرانی چنگی بین موهاش انداخت و چیزی نگفت. سهون دستش رو روی کمر بکهیون کشید تا بهش دلداری بده.
-نگران نباش بک. بچه های 11 ساله ی الان شبیه قبلا نیستن. اونا ده برابر ما میفهمن. همینکه چانگمین میفهمه باید حساب شده جلو بره و میخواد برای کم شدن احتمال رد شدنش، از لوهان تقلید کنه، نشون میده چقدر میفهمه. البته من بهش گفتم تقلید کردن کار درستی نیست. اما باز هم مشخصه بزرگ شده. این یکم نگرانی مو کم میکنه.
بکهیون سر تکون داد و چیزی نگفت. چیزی نگذشته بود که چانیول بیخبر از همه جا با یه سینی کاغذی پر از بستنی وانیلی بهشون نزدیک شد و کنار بکهیون نشست. نیم نگاهی به لوهان و چانگمین انداخت و صداشون زد.
-لوهان... چانگمین... بیاین بستنی بخورین.
یکی از ظرف های بستنی رو به بکهیون داد و سینی رو روبروشون گذاشت. لوهان و چانگمین هردو به سمتشون رفتن و چانگمین کنار پدرش و لوهان چسبیده به سهون، نشست. سهون یکی از ظرف های بستنی رو به لوهان داد و با لبخند پرسید
-همه چیز خوبه هانی؟
لوهان سر تکون داد و گفت
-اوهوم. خوبه.
سهون دستی به موهای بهم ریخته اش کشید و گفت
-اگر کمک خواستی، بهم بگو. باشه؟
لوهان سر تکون داد و مشغول بستنیش شد. سهون کم کم از بستنیش میخورد و نگاهش رو بین بستنی خودش و لوهان میچرخوند. میدونست لوهان بعد از تموم شدن بستنیش، میاد سراغش و به خاطر همین کم کم از بستنیش میخورد تا برای لوهان نگه داره. لوهان نگاه ستاره بارونش رو به ظرف یه بار مصرف توی دستش داده بود و ذوق زده بستنی وانیلی رو با قاشق توی دهنش فرو میبرد.
سهون دستمال کاغذی از کنار سینی برداشت و لبهای لوهان رو پاک کرد. لوهان با شیطنت نگاهی به سهون انداخت و لیس دیگه ای به بستنیش زد و عمدا زبونش رو روی لبهاش کشید تا دوباره بستنی روی لبهاش بمونه. سهون با دیدن شیطنت لوهان، درحالی که تا قبل از اون قصد داشت صحنه های +15 شون جلوی بقیه کمتر بشه، تمام اون افکار رو دور انداخت و دستش رو جلو برد. چونه ی لوهان رو گرفت و سرش رو جلو کشید و تو کمتر از چند ثانیه، لبهای لوهان رو بین لبهاش گرفت و مکید.
بعد از چند بار محکم مکیدنشون، عقب کشید و با صدای آروم کنار گوشش لب زد.
-حواست به شیطنت های الانت باشه بیب. شب درازی رو در پیش داریم...
لوهان با فکر به کشتی سواری شبانه شون، لبهاشو گزید و آروم سر تکون داد. سهون لبخندی زد و بعد از گذاشتن بوسه ی آرومی روی گونه اش عقب کشید و لوهان رو با گونه های سرخ، غرق در تصوراتش، رها کرد.
YOU ARE READING
Archangelic
FanfictionArchangelic همتای فرشته کاپل: هونهان، چانبک ژانر:رمنس.درام.اسمات. ددی کینک نویسنده:@m_a_h_i_0_1 چنل: @hunhanerafanfin و @exohunhanfanfiction اینستاگرام: @hunhanfanfiction سایت آپلود:www.exohunhanfanfiction.blogfa.com