Ep8

619 45 9
                                    

قسمت هشتم
کم کم لوهان حریص تر میشد. انگشت های سهون مستقیما روی پروستاتش کشیده میشدن و تمرکزش رو میگرفتن اما نمیتونست متوقف بشه. زانوهاش بهش تو حرکت کمک کردن و دیگه به دست سهون برای هدایت کمر و باسنش نیازی نبود. خودش رو روی انگشت های سهون حرکت میداد و نفس های عمیق میکشید. قطره های عرق، دلبرانه از کنار شقیقه هاش سر می خوردن و پایین می رفتن. سهون دستش رو جلو برد و سریع چند قطره عرق اولیه رو پاک کرد و بعد بوسه ای روی گونه اش نشوند.
-کافیه هانی... کافیه.
سهون گفت و کمرش رو نوازش کرد. لوهان نفس عمیقی کشید و متوقف شد. دست هاش رو جلو برد و جوری که انگار خجالت کشیده، اونارو دور گردن سهون پیچید و صورتش رو توی گردنش مخفی کرد. سهون زیپ شلوارش رو باز کرد و عضوش رو بیرون کشید. دستش رو روی کمر لوهان کشید و نوازشش کرد.
-لوهان...
صداش زد اما لوهان تکون نخورد. سهون بازهم نوازشش کرد و گفت
-لوهانم بذار ببینمت... لوهان بیشتر از قبل حلقه دست هاش رو دور گردن سهون تنگ کرد.
-تو که میدونی سهونی دوست داره صورت قشنگت رو ببینه هانی. چرا نمیذاری چشم های خوشگلت رو ببینم؟
لوهان سرش رو بلند کرد و یکم عقب رفت. سهون لبخندی زد و گفت
-فکر نکنم تو کل زندگیم کسی رو ببینم که چشم های
تورو داشته باشه زیبای خاص من!
لوهان با خجالت و گونه های سرخ خواست دوباره خودش رو قایم کنه که سهون لبهاش رو بین لبهای خودش گرفت و بهش اجازه عقب نشینی نداد. همونطور که مشغول بوسیدنش بود، عضوش رو از روی دورس سرخ رنگ نوازش میکرد و باعث میشد لوهان بی اختیار لبهاش رو بیشتر از هم فاصله بده.
لوهان دست هاش رو روی شونه ی سهون گذاشت و ازش فاصله گرفت. نیم نگاهی به چشم های سهون انداخت و بعد از گرفتن نگاهش، لب زد
-ب... بسه.
سهون بوسه ای روی گونه اش نشوند و دستش رو از روی عضوش برداشت. یکی از کاندوم هارو باز کرد و روی عضو خودش کشید و یکی دیگه رو روی عضو لوهان کشید. لوهان با تعجب گفت
-اینکه بزرگه سهونی. نیاز نیست. صبرکن دستمال...
لوهان سعی کرد به سمت دستمال کاغذی ها خم بشه ولی سهون جلوش رو گرفت
-بذار باشه. دستمال زبره، اذیتت میکنه.
لوهان با تعجب به سهون خیره شد و سهون دوباره عضوش رو توی دستش گرفت و گفت
-خب هانی... الان باید باسن سفیدت رو بلند کنی..!
لوهان متوجه منظور سهون شد. روی زانوهاش ایستاد و دستش رو به سمت عضو سهون برد اما سهون دستش رو گرفت و اونو روی شونه اش گذاشت و گفت
-خودم انجامش میدم هانی. تو فقط نفس عمیق بکش.
لوهان سعی کرد به حرف سهون گوش بده. نفس عمیقی کشید و سهون عضوش رو آروم داخل مقعد لوهان هل داد. البته نیاز نبود خیلی منتظر بمونه چون لوهان آروم آروم خودش رو پایین کشید و عضو سهون کامل داخلش فرو رفت.
-آههه...
کنار گوش سهون آروم نالید و سهون هم بی اختیار با اخم به خاطر فشار دور عضو نالید.
-فعلا تکون نخور.
گفت و لوهان تند تند سر تکون داد. سهون باز هم کمرش رو نوازش کرد تا آروم بشه. لوهان نفس های عمیق میکشید. درد زیادی نداشت چون سهون واقعا واسه آماده کردنش وقت گذاشته بود اما انقدر ذهنش مشغول بود که نمیتونست روی رابطه شون تمرکز کنه. سعی کرده بود با رابطه ذهنش رو از موضوع منحرف کنه ولی انگار نمیشد. با این حال دم عمیقی گرفت و گفت
-من... الان بهترم.
سهون کمر لوهان رو گرفت و گفت
-باشه هانی. آروم شروع کن.
لوهان سر تکون داد و دست هاشو روی شونه های سهون گذاشت و باسنش رو از لگن سهون فاصله داد. برآمدگی ها و رگ های متورم عضو همسرش رو کاملا روی دیواره های مقعدش حس میکرد. اگر حالت عادی بود، مطمئنا از این وضعیت خیلی لذت میبرد ولی نمیتونست. روی زانوهاش ایستاد و اونقدری باسنش رو بلند کرد که فقط کلاهک عضو سهون داخلش بود. دوباره نشست و با کشیده شدن عضو همسرش روی پروستاتش، نالید. درد داشت و حس میکرد نمیتونه ادامه بده.
-میخوای بریم صندلی عقب و پوزیشن رو عوض کنیم؟
سهون با نگرانی پرسید و لوهان بلافاصله گفت
-نه. خوبه. عادت میکنم.
اونا قبلا این پوزیشن رو امتحان کرده بودن اما برای زمانی بود که لوهان کاملا آروم بود و بدنش از استرس منقبض نشده بود و سهون اینو کامل میفهمید.
-سقف رو ببندم؟
سهون دوباره پرسید و لوهان لب زد
-نه. خوبه.
دوباره بلند شد و آروم روی عضو سهون نشست. قطره های عرق از کنار شقیقه سهون به خاطر فشاری که به عضوش وارد میشد، با سرعت پایین میوفتاد. دست هاش رو روی کمر لوهان محکم کرد و گفت
-نفس عمیق بکش لوهان. چرا انقدر عضلاتت سفت شدن؟ استرس داری؟
لوهان بزاقش رو به سختی قورت داد و گفت
-من... من نمیدونم چمه!
سهون که برق قطره های اشک رو توی چشم های لوهان میدید، با نگرانی بدن کوچکیش رو بلند کرد و لوهان رو روی صندلی کنارش نشوند و بعد از برگردوندن عضو متورمش تو لباس زیر و بستن زیپ شلوارش، از ماشین پیاده شد. ماشین رو دور زد و در عقب رو باز کرد. سریع لوهان رو بغل کرد و عقب نشست و اجازه داد لوهان تو بغلش بشینه.
لوهانش بی دلیل داشت گریه میکرد و سهون واقعا نمیدونست چرا باید وسط رابطه جنسیشون این اشک ها که فشار روحی لوهان رو نشون میدادن، ناگهانی خودش رو نشون بده!
موهای لوهان رو نوازش کرد و با نگرانی بوسیدش.
-چرا گریه میکنی لوهانم؟
لوهان بینیش رو بالا کشید و گفت
-نمیدونم.
سهون بازهم نوازشش کرد تا آرومش کنه. اینکه پدر لوهان رفته بود چین، چیز جدیدی نبود. پس چرا پسرکش انقدر پریشون بود؟
-باشه عزیزم. ایرادی نداره. فقط آروم باش.
لوهان دوباره بینیش رو بالا کشید و گفت
-آ.. آخه میسوزه!
لوهان گفت و بازهم گریه کرد. سهون بی اختیار به خاطر بامزه بودن اون تصویر لبخند زد و بوسه ای روی لبهاش گذاشت. دستش رو به سمت عضو لوهان برد و لبهاش رو روی لبهاش چسبوند. آروم لبهاش رو مکید و دستش رو حرکت داد. لبهای لوهان به خاطر لذتی که از لمس های سهون میبرد، از هم فاصله گرفتن و زبون سهون به راحتی وارد دهنش شد. ناله های آرومش بین لبهای سهون خنثی میشد و بی اختیار به کت جین توی تن سهون چنگ مینداخت.
-آهههه سهون.
سرش رو عقب کشید و با چشم های خیس به سهون خیره شد. سهون زبونش رو روی گونهاش کشید تا خیسی زیرش رو پاک کنه.
-دیگه گریه نکن.
گفت و لوهان اصلا نمیتونست چیزی بگه. حرکت دست سهون روی عضوش داشت سریعتر میشد و لذت بیشتر.
-آه سهونا اگر ادامه بدی...
سهون لبهاش رو کوتاه بوسید و حرفش رو قطع کرد.
-مهم نیست. خودتو نگه ندار.
لوهان با شنیدن این حرف، بلند نالید و دستهاش رو محکم تر دور گردن سهون حلقه کرد. سهون اونقدری به پمپ کردن عضوش ادامه داد تا لوهان با ناله بلندی، توی کاندوم ارضا شد. سهون حرکتش رو روی عضو حساس لوهان ادامه داد و وقتی لرزش بدن لوهان بین بازو هاش کمتر شد، لبهاشو به بوسه گرفت. لوهان بعد از رها شدن لبهاش، سریع صورتش رو توی گردن سهون فرو برد. عضو تحریک شده ی سهون رو پشت کمرش حس میکرد و واقعا براش سوال بود که چطور همسرش انقدر خودداره!
سرش رو بلند کرد و به صورت سهون خیره شد. سهون مطمئنا داشت به خاطر اون فشار اذیت میشد اما چیزی نمیگفت و فقط لوهان رو نوازش میکرد.
-الان بهتری هانی؟
لوهان سر تکون داد و گفت
-خوبم.
سهون لبخند زد و بوسه ای روی گونه اش گذاشت.
-دوست داری حرف بزنیم درباره اش؟
لوهان سرش رو پایین انداخت. به نظرش افکارش بچگانه میومد ولی سهون هیچوقت جوری رفتار نکرده بود که لوهان حس کنه داره مسخره اش میکنه یا ازش ناامید شده. سهون همیشه یه حامی بزرگ براش بود و لوهان مطمئنا برای گفتن واقعیت تردید نمیکرد.
-من... یکم ترسیدم!
صورتش رو تو فاصله بین گردن و شونه ی سهون پنهان کرد و ادامه داد
-آخه آبوجی رفت و بعدم اون دخترا و...من یکم ترسیدم. آخه تو خیلی خوبی سهون. خیلی مهربونی و خیلییییی هم خوشتیپی. منم خیلی لوس و بچه ام. میترسم ازم خسته بشی.
سرش رو بلند کرد و خیره به نگاه متعجب سهون ادامه داد
-تو که منو ول نمیکنی...مگه نه؟
سهون با ناباوری لب زد
-لوهان...
لوهان اجازه نداد سهون چیزی بگه و حرفش رو قطع کرد
-خواهش میکنم اگر خواستی بری، زودتر بهم بگو. باشه؟
سهون دستش هاش رو بالا برد و صورت لوهان رو قاب کرد. بوسه آرومی روی لبهاش گذاشت و گفت
-آروم باش عزیزدلم. آروم باش. نفس عمیق بکش هانی.
لرزش بدن لوهان بین دست هاش کمتر شد و بعد از چند لحظه، سهون همونطور که بدنش رو نوازش میکرد، گفت
-لوهانم من به خاطر تو 5 سال تموم فقط کار کردم. از همه زندگیم گذشتم و شب و روز تلاش کردم. چون میخواستم یه زندگی آروم داشته باشم و بعد ازت درخواست دوستی کنم. نمیخواستم حتی یه لحظه تو زندگی با من اذیت بشی. وقتی درخواست ازدواجمو قبول کردی، من حس میکردم کل دنیا رو توی دستام دارم. هنوزم گاهی وقتی چشم باز میکنم و بین بازوهام میبینمت، باورم نمیشه هستی. تو تموم زندگی منی لوهان. من عاشق وقت هایی ام که بدون توجه به همه چیز، اونجوری رفتار میکنی که دوست داری. هرچقدر هم به نظر بقیه لوس و بچگانه بیاد اهمیت نداره. من عاشق تک تک رفتار هاتم. چرا فکر میکنی ممکنه حتی به نبودنت فکر کنم؟
بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و بعد از یکم عقب رفتن، با نگرانی به چشم هاش خیره شد
-نکنه تقصیر منه؟ من کاری کردم که احساس ناامنی داری؟ آره؟
لوهان سرش رو به دو طرف تکون داد تا حرف سهون رو نقض کنه.
-نه. فقط... یه سری فکر منفی بود.
سهون محکم بغلش کرد و گفت
-از این به بعد هروقت این فکرا اومدن تو سرت، بهم بگو تا انقدر بغلت کنم و ببوسمت که خودشون سریع فرار کنن. باشه؟
لوهان بی اختیار سر تکون داد و سهون گفت
-نه. این سر تکون دادن یعنی هنوز این فکرا از سرت بیرون نرفتن!
بوسه ی محکمی روی گونه اش گذاشت و بعد از ثابت کردن دستش پشت کمر لوهان، بوسه های کوتاه ولی محکم و پر سر و صداش رو شروع کرد و صورت و گردن  رو غرق بوسه هاش کرد. لوهان بی اختیار به خاطر حس بوسه های سهون میخندید و حس بدش واقعا از بین رفته بود.
لوهان انقدر خندیده بود که کنار چشم هاش خیس شده بود و سهون هم واقعا نمیخواست تا زمانی به بوسیدن ادامه بده که نفسش بند بیاد پس عقب کشید. موهای بهم ریخته ی لوهان رو مرتب کرد و گفت
-بهتره امشب همینجا بمونیم. دوست ندارم وقتی انقدر ذهنت مشغول تو خونه تنها باشی. همینجا میمونیم و منم کنارت میمونم.
لوهان خوشحال از این اتفاق، دست هاش رو دوباره دور گردن سهون حلقه کرد و گفت
-ممنونم سهونی.
همینکه لوهان دوباره داشت سهونی صداش میزد، به سهون میفهموند حال پسرکش بهتره. سهون کمکش کرد شورتش رو بپوشه و بعد بدنش رو روی صندلی خوابوند و بهش اجازه نداد جلو بشینه. درسته که اونا یه رابطه کامل نداشتن اما سهون میدونست لوهان به خاطر منقبض بودن بدنش از استرس، الان تو پایین تنه اش احساس خوبی نداره.
کت جین خودش رو در آورد و روی پاهای لوهان انداخت. میدونست شیشه ها دودی ان و کسی نمیتونه داخل رو ببینه ولی نمیتونست ریسک کنه. سریع پشت فرمون نشست و ماشین رو روشن کرد. از ساحل بیرون اومد و ماشین رو به سمت داخل شهر هدایت کرد...
////////////////////////
با حس سنگینی روی شکمش، یکم بدنش رو کشید و بی اختیار به خاطر عضلات خشک شده اش، ناله کوتاهی از بین لبهاش بیرون پرید.
-آههه...
-سهونیییی سهونی ببیننن... ببین ببین ببین!
صدای لوهان که پشت سر هم کلمات رو تکرار میکرد، باعث شد چشم هاشو باز کنه و لوهانی رو ببینه که پیراهنی که شب قبل و هولهولکی براش خریده بود رو پوشیده و بدون بستن دکمه هاش، روی شکمش نشسته و با ذوق بهش نگاه میکنه. بی اختیار لبخندی به صورت نشسته و موهای پریشونش زد و دست هاش رو دور کمرش پیچید. پسر کوچیکتر رو محکم تو بغلش گرفت و غلتی زد و قبل از اینکه لوهان به خودش بیاد، زیر بدن سهون توی تشک نرم تخت، فرو رفته بود!
سهون سرش رو روی سینه ی لوهان گذاشت و آغوشش رو تنگ تر کرد و گفت.
-آخ چه حس خوبیه با این شیطونی های تو بیدار میشم.
لوهان به زور دست هاش رو از بین بدن خودش و سهون بیرون کشید و اونارو روی شونه های سهون گذاشت و گفت
-الان وقتش نیست. یه اتفاق مهمی افتادهههه...!
سهون با تعجب سر بلند کرد و به لوهان خیره شد. لوهان با لبخند بزرگ و ذوق زده ای گفت
-پاشو... پاشو پاشو یه چیزی میخوام بهت نشون بدم.
سهون که با دیدن ذوق لوهان، از بد نبودن اون مسئله ای که لوهان درباره اش حرف میزد، خیالش راحت شده بود، دست هاش رو باز کرد و لوهان به سرعت از بغلش بیرون پرید و به سمت آینه قدی تو اتاق رفت. سهون دستی به موهاش کشید و از روی تخت بلند شد و به سمتش رفت. لوهان یقه ی پیراهنش رو کنار زد و به قسمتی از گردنش اشاره کرد و گفت
-ببین.
سهون با دقت جلو رفت و کنار لوهان ایستاد. چشم هاشو ریز کرد تا متوجه نقطه ای که لوهان نشون میده بشه. رد قرمز روی گردن لوهان گرچه کمرنگ بود اما سهون متوجهش شد. ذهنش فلش بکی به روز قبل زد و بوسه هایی که کنترلشون وسط فروشگاه از دستش در رفته بود...
-ببین تو بالاخره مارکم کردی..!
لوهان با ذوق گفت و بالا پایین پرید
-بالاخره انجامش دادیییی. بالاخره مارکم کردی.
سهون با دیدن ریاکشن لوهان بی اختیار لبخند زد اما واقعا دلش نمیخواست روی پوست لوهان یه همچنين چیزی ببینه، حتی اگر اون اثر سرخ رنگ، اثر لبهای خودش باشه.
لوهان دوباره روبروی آینه ایستاد و همونطور خیره به قرمزی کمرنگ روی پوستش، گفت
-قشنگه. من خیلی دوستش دارم. این اولین باریه که رد لبهات روی بدنم میمونه!
با ذوق گفت و به سمت سهون برگشت. دست هاش رو دور گردن سهون حلقه کرد و صورتش رو توی گردنش فرو برد. سهون دستش رو روی موهای نامرتب لوهان کشید و گفت
-اصلا حواسم نبوده. میدونی که بوسیدن تو هوش از سرم میبره.
لوهان با خوشحالی تو بغل سهون باز هم ورجه وورجه کرد و بالا پرید.
-من دوستش دارم. خیلی قشنگه. کاش هیچوقت رنگش نره!
سهون از ته دل خندید. لوهانش جوری حرف میزد که انگار قراره اون مارک به یه تتوی دائمی روی گردنش تبدیل بشه. سرش رو جلو برد و بعد از نزدیک کردن لبهاش به گوش لوهان، لب زد
-سر صبح با این دوتا تیکه پارچه که هیچی رو نپوشونده، انقدر تو بغلم شیطونی میکنی... نمیگی میخورمت؟
لوهان یکم سرش رو عقب کشید و گفت
-خب بخور! دیشب هم همه چی نصفه موند. باید تمومش میکردی.
سهون دستی به موهاش کشید و گفت
-صبر منو امتحان نکن لوهان.
لوهان با ذوق خندید
-زودباش...سهونی من که انقدر بی بخار نبود!
سهون با شنیدن این حرف، دستش رو زیر پاهای لوهان برد و بدن سبکش رو بلند کرد و روی تخت گذاشت. خوشحال بود که شب قبل خونه نرفته بودن و حالا هم نیاز نبود نگران چیزی باشه. میتونست اتاق اون هتل رو با صدای ناله های بلند لوهانش پر کنه و عین خیالش هم نباشه که کسی میشنوه یا نه!
پیراهن اورسایز لوهان رو از تنش بیرون کشید و بعد از بوسیدن لبهای سرخ لوهانش، لبهاش رو روی ساق پای لوهان گذاشت. بوسه های آروم اما با عشقی روی ساق پاهاش نشوند و همونطور که لوهان با ذوق میخندید، کم کم بالاتر رفت. زانو و رون هاش رو بوسید و با زبونش پوست وانیلی تنش رو چشید. بالاتر نشست و پاهای لوهان رو از هم فاصله داد و لبهاش رو داخل رونش چسبوند. بدن لوهان واقعا نرم و بوسیدنی بود و سهون نمیتونست به این راحتی دست از سر پوست وانیلیش برداره.
لوهان زیر نوازش ها و بوسه هاش آروم وول میخورد و میخندید. موهای بهم ریخته ی سهون روی پاهاش کشیده میشدن و قلقلکش میدادن و لوهان واقعا قلقلکی بود و سهون هم اینو خوب میدونست.
-واییی سهونیییییی... قلقلکم نده!
سهون یه بوسه ی دیگه روی رونش گذاشت و خودشو یکم بالا کشید. دستش رو لبه لباس زیرش گذاشت و گفت
-قول نمیدم توتفرنگی!
بوسه ای روی گونه اش نشوند و لباس زیرش رو از تنش در آورد. حالا لوهان کاملا لخت روبروش خوابیده بود. البته اگر جوراب های سفید بامزه اش رو نادیده میگرفت...
بدن لوهان حتی بعد از گذشت اینهمه مدت هم بی تجربه بود. لوهان مثل به بچه ی کوچیک بود که انگار قرار نبود بزرگ بشه. چه از لحاظ ذهنی چه اندامی! و سهون همیشه از خودش میپرسید چطور ممکنه بدن همسر کوچولوش انقدر زیبا، بی نقص و نرم باشه؟ اصلا چرا اون پسر حتی وقتی خیس عرق هم بود برای سهون جذاب بود؟ یا چرا با موهای بهم ریخته و صورتی که از صبح رنگ آب ندیده هم واسش پرستیدنی بود؟
-به چی فکر میکنی سهونی؟
سهون با شنیدن سوال لوهان، از فکر بیرون اومد. نگاهش دوباره به بدن بی نقص لوهان افتاد و نیپل های کوچیک و صورتی رنگش. شکم صافش با هر نفس بالاپایین میشد و قند تو دل سهون آب میکرد. سهون واقعا دلش میخواست یه صبح تا شب رو به بوسیدن شکم نرم و لطیف لوهان اختصاص بده. عضوش نیمه بیدار بود و سهون میتونست متوجه بشه پسرکش واقعا دلش یه رابطه کامل میخواد.
-تو بی نقص ترین موجود خلقتی لوهان...
آروم گفت و روی بدنش خم شد. لبهاش رو چند سانتی لبهای لوهان نگه داشت و خیره به نگاه منتظر پسر کوچیکتر، لب زد
-من خیلی خوش شانسم که تورو دارم.
لبهاش رو با فاصله از لبهای لوهان نگه داشته بود و نمیبوسیدش و این لوهان رو تشنه تر میکرد.
-و فکرش هم نکن که بتونی یه روز ازم دور بشی. چه برسه از پیشم بری.
دستش رو روی رون لوهان کشید و پاهای لخت پسرکش رو دور کمر خودش حلقه کرد
-فهمیدی؟
سهون هیچوقت جدی باهاش حرف نمیزد. حتی تو جدی ترین موقعیت ها سهون باهاش به نرم ترین حالت ممکن حرف میزد تا نترسونتش یا اذیتش نکنه اما اینبار، سهون واقعا جدی بود. نگاه بُرنده اش توی نگاه لوهان گیر کرده بود و لوهان کاملا میفهمید چرا رفتار سهون تغییر کرده. همسرش هم مثل خودش، نمیتونست و نمیخواست رابطه شون عوض بشه یا چیزی این رابطه رو تهدید کنه.
لوهان سر تکون داد و با صدای محکم اما آرومش جواب داد
-فهمیدم سهونی.
سهون بالاخره لبهاش رو روی لبهای لوهان گذاشت و بوسیدش. لوهان دست هاش رو بلافاصله دور گردن سهون حلقه کرد و به پسر بزرگتر اجازه داد مثل همیشه روح و جسمش رو غرق لذت کنه و یه بار دیگه با هم یکی بشن...
///////////////////////////
تقه هایی که به در خورد، باعث شد سرش رو بلند کنه. نمی‌دونست کی میتونه پشت در باشه اما با صدای بلند گفت
-بیا تو...
در اتاق باز شد و پسر قد بلند اما لاغر چانیول داخل دوید و با صدای بلند صداش زد.
-بکهیونییییی...
بکهیون با شنیدن نوع صدا زدنش، از ته دل لبخند زد و بلند شد
-بالاخره تموم شد چانگ؟
چانگمین به سمت بکهیون دوید و محکم بغلش کرد. بکهیون حتی نیاز نداشت خم بشه چون پسر چان حسابی به خودش رفته بود و قد کشیده بود.
-تموم شدددد... بالاخره راحت شدم. دیگه میتونم کنار تو و آبوجی زندگی کنم!
بکهیون با خوشحالی پسر کوچیکتر رو محکمتر از قبل بغل کرد.
-هی چانگمین... یادم نمیاد اجازه داده باشم بکهیون رو اینطوری بغل کنی!
چانیول کت بلند مشکی رنگش رو در آورد و اونو روی تخت دو نفره توی اتاق پرت کرد. همونطور که دکمه سر آستینش رو باز می‌کرد، به سمت بکهیون و چانگمین که هنوز تو بغل همدیگه بودن، رفت و دست هاشو روی کمرش ستون کرد.
-خب... نمیخوای بری عقب؟
پرسید و چانگمین با اکراه از بکهیون فاصله گرفت. اما قبل از اینکه کاملا ازش جدا بشه، بکهیون دوباره پسر کوچیکتر رو بغل کرد و گفت
-چیکارش داری؟ از امروز چانگمین پسر منم هست!
چانگمین از خدا خواسته سریع سر تکون داد و تایید کرد. چانیول اخمی تحويل هردوشون داد و گفت
-هیچکدومتون بچه نیستین پس رک میگم. چانگمین میتونه رابطه نزدیکی باهات داشته باشه اما یه سری مرز ها هستن که باید حتما رعایت بشن.
به چانگمین نگاه کرد و گفت
-من و بکهیون باهمیم پس تو باید حواست به رفتارت باشه. دلم نمیخواد اونقدری باهاش احساس صمیمیت کنی که من اذیت بشم. متوجه حرفم هستی چانگ؟
پسر کوچیکتر سر تکون داد و چانیول رو به بکهیون ادامه داد
-و من دلم نمیخواد پسری که باهاش تو رابطه ام انقدر راحت به بقیه بچسبه حتی اگر اون آدم پسرم باشه. چانگمین اصلا کوچیک نیست بکهیون. تو با یه بچه 3 ساله مواجه نیستی که بخوای اینطوری رفتار کنی. پس هردوتون باید یه سری قوانین رو توی این خونه رعایت کنین.
چانیول گفت و در آخر رو به چانگمین گفت
-برو و لباس هاتو عوض کن. شام میریم بیرون.
چانگمین سر تکون داد و از اتاق بیرون رفت. بکهیون با ناراحتی به چانیول نگاه کرد و گفت
-رفتارت باهاش خوب نبود چان.
چانیول به سمت تخت رفت و روی تشک نشست. بکهیون که بی توجهی چانیول رو دیده بود، با اخم جلو رفت و گفت
-حالا که دادگاه رو بردی، ما قراره باهم زندگی کنیم. فکر کردی با این محدودیت هایی که میذاری ممکنه چقدر چانگمین حس بدی نسبت به حضور من داشته باشه؟
چانیول کلافه دستی تو موهاش کشید و گفت
-شرط برادرت بود!
بکهیون با تعجب کنار چانیول نشست و جوری که انگار متوجه حرف چانیول نشده، پرسید
-چی؟
چانیول لبهاش رو با زبونش تر کرد و گفت
-سهون بهم گفت باید مراقب ارتباط شما دوتا باشم. چون چانگمین تو سن حساسیه. هنوز خودش رو نمیشناسه، درباره گرایش ها چیزی نمیدونه و همیشه الگوش من بودم. سهون میگفت باید مراقب باشم بیش از حد باهات احساس صمیمیت نکنه.
دستش رو جلو برد و دست بکهیون رو گرفت و ادامه داد
-برادرت درست میگه بک. تو زیبایی، مهربونی و واقعا جذابی. بودنت کنار من، خوشحالیمون و حتی بر حسب محال رابطه ی جنسی که ممکنه به چشمش بیاد، اگر حتی یه درصد به تو جور دیگه ای فکر کنه و یا هوس کنه یه بار یه همچین رابطه ای رو با تو امتحان کنه، من نمیدونم باید چیکار کنم بکهیون. من نمیتونم حتی به این فکر کنم که نکنه پسرم بغلت میکنه تا شاید آروم بشه. تو آرامش منی و من قرار نیست آرامشم رو با کسی شریک بشم.
دست بکهیون رو بالا کشید و بوسه ای پشت دستش گذاشت. لبخندی به صورت متعجب بکهیون زد و گفت
-پس... لطفا از این به بعد حواست باشه. چانگمین پسر منه اما تو و چانگ فاصله سنی زیادی ندارین. از لحاظ سنی حتی تو با چانگمین فاصله تون کمتره نسبت به من و تو. اما تو انتخاب منی. تو کسی هستی که من دوستش دارم و من اصلا دلم نمیخواد نزدیکی بیش از حدت به پسرم واسش این فکر رو ایجاد کنه که میتونه یکم رفتارش نسبت به تو رو شبیه به رفتار من کنه. تو دوست پسر من و در آینده نزدیک نامزد و شاید حتی همسر منی. منم اجازه نمیدم هیچکس، حتی پسر خودم بهت برای حتی چند ثانیه جور دیگه ای نگاه کنه.
بکهیون بی اختیار سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت. حالا متوجه شده بود که سهون دفعه دوم با چانیول درباره پسرش حرف زده بود. حرف های چانیول کاملا عاقلانه و درست بودن و بکهیون حالا دلیل این محدودیت هارو می‌فهمید.
-ناراحت نباش بیبی. چانگمین عادت میکنه.
چانیول گفت و بوسه ای روی موهای بکهیون گذاشت. بکهیون خودش رو به سمت چانیول کشید و بعد از باز کردن دست هاش، تو آغوش چانیول فرو رفت. چانیول موهاش رو نوازش کرد و گفت
-خودتو لوس نکن بیب. پاشو لباس هاتو عوض کن بریم بیرون. یه شام 3 نفره امشب حسابی می‌چسبه.
بکهیون نیم نگاهی به صورت چانیول انداخت و بعد از بلند کردن سرش و گذاشتن بوسه ی سریعی روی لبهاش، بلند شد و گفت
-بعدشم برای دسر باید واسم چیزکیک مورد علاقه مو بخری.
چانیول خندید و بلافاصله گفت
-چشم. هرچی بکهیون شی دستور بدن، انجام میشه...

Archangelic Where stories live. Discover now