Final chapter

128 18 15
                                    

با عجله لباس‌هاش رو از کمد مشکی رنگ بیرون می‌کشید و تو چمدون میذاشت. در اون حال به دختری که مشغول جمع کردن جواهرات و اسناد وول نقدش بود نگاهی کرد. دختری که کت و شلوار سیاه به تن داشت و موهای کوتاهش به رنگ آبی دراومده بودن، در حال بیرون کشیدن محتویات گاوصندوقی بود که کف زمین و پشت پارک پنهان شده بود.
_عجله کن لیندا! باید زودتر از اینجا بریم.
لیندا بدون جواب تمام جواهرات و پول‌ها رو تو ساک بزرگ آبی رنگ جمع کرد و نگاهی به رئیسش انداخت. سولهیون با سقوط هسته‌ی اصلی نیروها از پایگاه خارج شده و به فکر فرار از کشور بود. درخواست پناهندگی به چند کشور داده و حالا برای رفتن به نیویورک آماده میشد.
لیندا تعجبی از این عمل نداشت، همیشه در بدترین شرایط آدم‌ها ذات خودشون رو نشون میدادن. سولهیون که همیشه تصویری از همسر فداکار و دلسوز و عاشق رو برای پیروان فرقه به نمایش میذاشت حالا حاضر نبود تاوان اشتباهاتش رو پس بده و کنار همسرش بمونه. برای اون یانگ گیل نام تنها زمانی اهمیت داشت که سودی بهش میرسوند. حساب بانکی کلان و اراضی زیادی که تو کشورهای مختلف خریداری کرده بود و البته نفوذی که بین تشکیلات مخفی کشورها داشت‌، نتیجه‌ی تمام جنایت‌هایی بود که انجام داده و به اون‌ها دلخوش بود. حالا دیگه فرقه هیچ اهمیتی برای اون نداشت و حتی حاضر بود تمامی اسناد و مدارک مربوط به خودش رو پاکسازی کنه‌. این کار رو به لیندا محافظ مورد اعتمادش سپرده و با خیالی آسوده از پاک شدن مدارک وسایل شخصیش رو جمع می‌کرد.
_موندن اینجا حماقت محضه لیندا. همه چی تموم شده، اون ارتشی که در حال تاختن به نیروهای ما هستن همه چیو میدونن و تمام‌اطلاعات تو دستشونه. عملا هیچ نقشه‌ای پاسخگوی مقابله باهاشون نیست. عقل حکم میکنه که از اینجا بریم و خودمون رو بیشتر از این تو دردسر نندازیم. روزی که آوازه‌ی اون پسر همه جا پیچید مطمئن بودم که آخرش کار دستمون میده."
هر دو از جا بلند شده و به سمت در برگشتن.
_خانم‌ها جایی می‌رفتین؟
نگاه بهت زده‌ی سولهیون روی سربازانی افتاد که جلو در اتاق ایستاده و در راسشون دختری با لباس‌های رزمی سیاه ایستاده بود. گوشه‌ی لب‌های دختر بالا رفت و در حالی که آب نبات چوبی پرتقالیش رو لیس میزد قدمی به جلو گذاشت:"اجازه بدید من شما رو راهنمایی کنم بانوی من! متاسفانه طرف معامله‌تون تاییدیه‌ی پناهندگی شما رو لغو و دستور دستگیری شما رو به محض ورود به نیویورک صادر کرده. من شما رو به جای بهتری راهنمایی میکنم پس دنبالم بیاید."
چمدون رو رها کرد و روی زانوهاش افتاد، به نظر میرسید برای فرار زیادی خوش خیال بوده!
...
_خب این یه ساختمون ۵ طبقه‌اس که تمامی طبقاتش مجهز به سیستم امنیتی پیشرفته‌ایه‌ سر جمع ۵۰ نفر تو این ساختمون هستن، یعنی هر طبقه شامل ده محافظه. هر طبقه شامل سه واحد اداریه و تمامی واحد‌ها بهم متصل هستن. پشت ساختمون راه پله‌ی اضطراری و یه در مخفی هست که در مواقع ضروری ازش استفاده میشه. من‌سیستم امنیتی رو هک کردم و حالا کنترل قفل‌های در، سیستم‌های شناسایی اثر انگشت و چهره و کنترل برق با منه‌.
بااتمام توضیحات هانسه جیسونگ چند ضربه‌ی آروم به پشتش زد:"کارت عالی بود. تو ون بمون و اوضاع رو چک کن ارتباطت با من چان و یونگ بوک قطع نمیشه."
_بله قربان.
نگاه از هانسه گرفت و به سه نفری که در اون ون مشکی رنگ نشسته بودن داد:"چان تو مستقیم از در جلویی وارد میشی، یونگ بوک تو از پشت بوم وارد شو و من از در پشتی میرم داخل. تا حد امکان سعی کنید مخفیانه وارد بشید اما در صورت درگیری مراقب خودتون باشید."
یونگ‌بوک در حالی که خشاب اسلحه‌اش رو چک‌می‌کرد خطاب به جیسونگ پرسید:"جشن در چه وضعیتیه؟"
جیسونگ بی سیمش رو درآورد و با چانگبینی که تو کاخ آبی بود ارتباط گرفت. بلافاصله با شنیدن صدای چانگبین پرسید:"چانگبین اوضاع در چه حاله؟"
صدای خسته و خشدار اما محکم چانگبین به گوش چهارنفر رسید:"همه چیز تحت کنترله قربان‌. تا به این‌لحظه ما سه فرد مشکوک رو دستگیر و گروهی رو که قصد خرابکاری در جشن داشتن منهدم کردیم. تقریبا تمامی مهمانان دعوت شده در مراسم حاضر هستن. کل ساختمان با نیروهای امنیتی و تجهیزات نظامی پیشرفته در حال محافظته. بزودی مراسم به طور رسمی شروع میشه."
جیسونگ با خرسندی سر تکون داد:"بسیار خب خسته نباشید!"
یونگ بوک‌و چان‌نگاهی از آسودگی بهم انداختن و جیسونگ گفت:"خب حالا عملیات رو شروع میکنیم. حواستون باشه ما اون‌ها رو زنده میخوایم!"
_بله قربان!
هر سه از ون پیاده شدن و هانسه یکبار دیگه تمرکزش رو روی نقشه‌ی ساختمون و سیستم‌های امنیتی گذاشت. با چند کلیک و صرف دو دقیقه وقت تونست به دوربین‌های مدار بسته دسترسی پیدا و جیسونگ رو از این موضوع با خبر کنه.
اول ار همه جیسونگ و افرادش از در پشتی وارد ساختمون شدن. هانسه به دقت راهرو رو زیر نظر گرفته بود، با ورود دو محافظ به محوطه‌ی پشتی به جیسونگ اخطار داد. جیسونگ با اسلحه‌ای که مجهز به صدا خفه کن* بود به سمت دو مرد نشانه رفت و لحظه‌ای بعد بدن‌های بی‌جانشون روی زمین افتاد. به آرومی در طول راهرو به پیش رفت و به پیچی رسیدن که وارد محوطه‌ی اداری میشد.
_پنج نفر تو اون قسمت هستن، همگی مسلح و آماده باش.
با اشاره‌ی دست سه نفر از افراد ازشون جدا و رو به روشون کمین کردن و با اعلام هانسه با اسلحه‌های بی‌صدا به اون افراد شلیک شد. خیلی زود درگیری بین اون پنج نفر و ۱۶ نفری که وارد ساختمون میشدن با کشته شدنشون به اتمام رسید.
صدای شلیک بلند شد و بعد از چند ثانیه‌ی کوتاه چان گزارش داد.
_ما وارد ساختمون شدیم قربان!
با صدای شلیک و برخورد گلوله به چند نفر به سرعت عقب کشیده و پناه گرفتن. به نظر می‌رسید که محافظین متوجه اتفاقات طبقه‌ی اول شده بودن و البته که هانسه هشدار داد. خیلی زود طبقه‌ی خالی از افراد دو طرف پر شد و تمام دیوارها از برخورد گلوله و مرگ به لرزه دراومدن. پنجاه نفر شانس زیادی در قبال جیسونگ و افرادش نداشتن و از هر سه طرف تحت محاصره قرار گرفتن.
_همه چیز امروز تموم میشه!

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Jul 08, 2022 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

🄲🅄🄻🅃 🄾🄵 🄵🄸🅁🄴Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin