ch2

302 68 61
                                    

سخن نویسنده:bello

حالتون خوبه؟
سلامتین؟

امیدوارم از این چپتر لذت ببرین.
لطفا vote بدین و کامنت بزارین.

***

داشت توی شهر تار مینداخت و مردم رو نگاه میکرد.

حدودا پنچ ساعتی میشد که گشت زده بود....و هیچ اتفاق ناگواری نیفتاده بود.... برای جایی مثل کویینز این واقعا یه برده.

یه حس ناگهانی بهش دست داد.... حسی بین غم و رضایت.... از زیر ماسکش لبخند غمگینی زد و چشماش رو بست، و نفس عمیقی کشید.

روی یه بوم بلند وایساد.... از اون بالا بیشتر شهر رو میدید.
نور های نارنجی، زرد و سفیدی که تو پس زمینه سیاه شهر میدرخشیدن..... دور بوم چرخ زد و.....
از اون برجی که فکر میکرد بلنده، برج استارک رو دید.... بلند ترین برج نیویورک.
همونجا لبه بوم نشست و صورتش رو رو دستاش گذاشت و تو خیال غرق شد.

اون حتی با اینکه تو اون برج کار میکرد.... ولی بازم مال پایین اونجا بود.
درسته.... پیتر یادش اومد،... پایین جاییه که بهش تعلق داره... تو تمام زندگیش همیشه مال پایینه و فقط میتونه تو تصوراتش رویای دیدن اون بالا ها رو داشته باشه.

حتی اگه تار بندازه بعیده بتونه بره اونجا....
دوباره شروع کرد به خیال پردازی که بالای اون ساختمون چه شکلیه.... یا اینکه چطوره که بی دغدغه زدگی کنه؟....

رسما تو رویا سیر میکرد که حس کرد چیزی داره نزدیک میشه.
در کمتر از یک ثانیه بالا رو دید و...

مرد آهنی بود که داشت روی همون بوم پایین میومد.

پیتر بلند شد و با حیرت نگاه کرد.

_خب این با اختلاف آروم ترین فرود عمرم بود.... واقعا نمیخوام همسایه ها رو این وقت شب بیدار کنم.
مرد آهنی یه نگاه انداخت.
_تو باید این ... پسر حشره ای؟ دوست عنکبوتی؟...

_مرد عنکبوتی.
پیتر یکم از چیزی که میدید من بود..... مرد آهنی که اومده روبروش و..... داره باهاش حرف میزنه.
بجنب پیتر نباید برای بهترین اختراع ایدلت فن گلی کنی... نه وقتی که مرد عنکبوتی هستی.
_آمممممم.... با من کاری دارین؟

_خب مسلما اگه کاریت نداشتم این وقت شب پا نمیشدم از زندگیم بزنم بیام تو کویینز.
مرد آهنی بدون برداشتن چشمش از پیتر قدم میزد.
_یه سوال سادست عنکبوت....

پیتر ساف وایساد و سرش رو بالا گرفت..... هرچند از درون داشت ذوق مرگ میشد ولی خوشحال بود که برای بار اول تو زندگیش..... خودش رو حفظ کرده.

_کی پشت این نقابه؟
لحن مرد آهنی تحدید آمیز نبود..... بیشتر حالت مشکوک داشت.

_متأسفم... ولی یه دلیلی داره که اینو گذاشتم این رو.
و به نقابش اشاره کرد.

iron mateWhere stories live. Discover now