s2 ch1

197 28 6
                                    

سخن نویسنده:Bello

خب دوستان من برگشتم برای ادامه این کار.
[از گوجه ای که یکی پرت کرد جاخالی دادن]

اول بگم کاور فصل دو بنا به مشکلات اینترنتی نمیاد.(خودم از مشکلش خبر ندارم)

میدونم خیلیییییییییییی طولش دادم تا بیام کار رو ادامه بدم اما....

به جاش یه کار خوب آوردم براتون😄
برای این فصل قشنگ وقت گذاشتم (تو این همه مدت غلط میکردم وقت نمیزاشتم)

و کار کامل امادست که فقط پخش بشه.

از اونجایی که ممکنه vpn و نت و اینا اذیت کنن حتما تو چنل تلگرامم عضو بشین که آپ ها رو از دست ندین.

نکات این داستان خیلی راحته....یه جورایی همه رو تو خود داستان جا دادم پس الان چیزی نمیگم.

فقط اعلام میکنم که این کار ۹ چپتر داره و پر از لحظات احساسیه. (البته بسته به برداشت های مختلف احساسی بودن فرق میکنه و من این ها رو احساسی حساب میکنم)

امیدوارم از این کار لذت ببرین.❤❤
لطفا ووت بدین و کامنت بزارین.❤

همتونو دوست دارم.
حتی شما گوست ریدر عزیز.

***

_پیتر خوبی؟
گوئن با ابروی بالا پرسید.

_آره من خو...
و دوباره حالت تهوع.
طی چند روز اخیر این اولین بار نیست که پیتر اینطوری حالت تهوع داره و.... این یکم مشکوکه.

_پیتر فکر کنم نیازه امروز رو بری استراحت... یه سر به دکتر بزن و...

_نه گوئن اگه برم دکتر و بگه باید استراحت کنم دوباره تونی وارد حالت همسر نگران میشه.
پیتر کلافه گفت.

گوئن تک خنده ای کرد.
_اینکه وظیفشو انجام میده کلافگی نداره استارک... حالا برو امروز روز مرخصیته، و این دستور رئیسته.
و پیتر رو هل داد که بره.

پیتر چشمش رو چرخوند ولی قبول کرد.
با همه خداحافظی کرد و رفت.

الان دو سال از ازدواجش با تونی میگذشت.
تو این سال ها مکس بازنشست شد و رفت کالیفرنیا تا تو MIT درس بده.

و گوئن یه جای مکس رییس دپارتمان شد.

ام جی تصمیم گرفته بود زندگیش رو عوض کنه و رفت دنبال هنر... که توش به طرز غیر منتظره ای عالیه.

مایلز هم پیش گوئن مونده و الان یه رابطه جدی رو با هم دارن.

و پیتر که الان یه زندگی رویایی رو با تونی داره.... تونی هر چیزیه که یه آدم میتونه از همسرش بخواد، حتی بیشتر.
پیتر واقعا حس خوشبختی میکنه.

که دوباره حالت تهوع بدست آرود.... الان داشت حس میکرد که بودن تو آسانسور داره حالش رو بد میکنه.
یکم سرگیجه بدست آورد و...

_پیتر، به نظر میرسه که از نظر پزشکی به کمک نیاز داری.
صدای فرایدی بود.

_نه فرای من....
حرف پیتر نصفه موند.

_من به آقای استارک خبر دادم و وقتی به طبقه برسی اسکنت میکنم.

_ممنونم فرای.
لحن پیتر کاملا طعنه آمیز بود.

در آسانسور باز شد و...

_خدای من پیتر حالت خوبه فرای بهم گفت مشکل داری و....
تونی با لباس کارگاهش بود.... این یعنی وسط کار همه چیز ر ول کرده تا بیاد پیش پیتر.

این که انقدر به پیتر اهمیت میده برای پیتر خیلی ازرشمنده ولی این یکم بهش حس بدی میده کیه نفر اینطوری به خاطرش از خیر همه چیز بگذره.

_تونی آروم باش این فقط یه حالت تهوع سادست... فرایدی داره جو میده.

_پس چرا کار رو ول کردی؟
تونی دست به سینه شد و هنوزم چهرش نگران بود.

_چون گوئن هم مثل فرایدیه.
پیتر رفت جلو و رو مبل نشست.
_بعید میدونم هیچ چیز خاصی جز یه مشکل روده ای باشه.
پیتر با خیال راحت گفت و لم داد.

_قربان اسکن کامل شد.
فرای گفت.

_فرای دقیق بگو مسئله چیه؟
تونی جدی پرسید.

_جنین در شکم پیتر درحال رشده و این از اثرات رایج بارداریه و جای نگرانی نیست.

_دیدی تونی همونطور که....
و پیتر خشکش زد... یکم صبر کرد و...
_تو الان گفتی جنین؟
سر فرای جیغ زد.

تونی از حالت کپ کرده در اومد.
_پیتر آروم باش.
تونی آروم سمت پیتر رفت و کنارش رو مبل نشست.
_منم زیاد نمیدونم ولی کلا استرس برای هیچ کس خوب نیست و چیزی که برای شخص عادی خوب نیست برای شخص باردار سمه.

پیتر به نفس نفس افتاد.
_م...من... باردار.... بچه...تونی بچه تونی این یه بچست.
شکه و تیکه تیکه حرف میزد.

تونی متوجه حال بد پیتر شد و سعی کرد آرومش کنه.
_پیتر نفس عمیق بکش...

بعد چند بار دم و باز دم نفس کشیدن پیتر ریتم گرفت و آروم شد.

_پیتر....تو خوشحال نیستی؟
تونی با یه چهره نا امید پرسید.

_نه...نه تونی من خوشحالم ولی....
پیتر یکم فکر کرد.
_من پدر بودن بلد نیستم.
و یه نگاه شکسته تحویل تونی داد.

بعد یکم سکوت تونی زد زیر خنده.

پیتر یه نگاه پوکر به تونی انداخت چون اصلا موضوع خنده داری نبود.

بعد از اینکه خنده تونی کمتر شد...
_منظورت چیه خدای من پیتر.....
یه نفس عمیق کشید تو و خندش رو کامل قطع کرد، هرچند هنوزم یه لبخند بزرگ رو صورتش بود.
_پدر بودن بلدی نمیخواد... اون رو خود به خود باد میگیری... نهایتا از پیپر کمک میگیریم.

پیتر نگاهش رو یه دستش دوخت.
_م...من....
آهی کشید.
_نگرانم.

تونی لبخند ملیحی زد و دست پیتر رو گرفت.
_هی.... این فقط کار تو نیست.
پیشونیش رو به پیشونی پیتر چسبوند.
_ما هر دو با همین... یادته؟

پیتر لبخندی زد، و دستش رو روی صورت تونی گذاشت.
_آره... یادمه.
و بوسیدش.

_حالا استراحت کن.... من یه زنگ به دکتر چو میزنم و...
تونی یه لحظه وایساد.
_پیتر...فکر کنم یه نفر رو سراغ دارم که بتونه کمکمون کنه.

پیتر به تونی نگاه کرد که داشت یه لبخند ساده میزد.

iron mateWhere stories live. Discover now