s2 ch5

173 24 1
                                    

_پیتر آخرین تیکه پنکیک پرتقالی پا راه شکلاتیش رو با عشق خورد.
_این واقعا خوشمزه بود.

_با عشق مادرانه برات پختمش.
نات با علاقه به پیتر نگاه میکرد.

_ولی هرچی که تو پختی سوخت.
تونی شاکی گفت.

و نات محل سگ بهش نداد.

پیتر بلند شد.
_من دیگه باید برم سر کار.

_سر کار؟
باکی و نات با هم گفتن.

_بیخیال...
پیتر شاکی گفت....حالا باید دو نفر دیگه هم قانع میکرد.
_بارداری من سه ماهست و ماه آخر استراحت مطلقم پس باید این دم آخری رو کار کنم.

همه یکم نگران نگاهش کردن.

_لطفا.
التماس نگاه پیتر دل سنگ رو آب میکرد که همه سکوت کردن.

_بروس میاد مراقبت باشه و کمکت کنه.
نات دستور داد.

_اوه...نمیخوام مزاحم.....

_منم با نات موافقم.
بروس گفت و بلند شد.

به نظر میومد همه خیالشون راحت شده پس پیتر مخالفتی نکرد.
درواقع از بودن کنار آقای بنر لذت میبرد.

***

تونی با خیال راحت تو کارگاهش بود که...

_قربان یک تماس از طرف نیک فیوری دارید.

تونی نگاهش رو از کارش برداشت....
از وقتی پیتر باردار شده فیوری سعی میکنه باهاشون تماس نگیره پس اوضاع باید بد باشه.

_وصلش کن.

_استارک.

_بله ناخدا.

میشد اخم فیوری رو از اون سر خط دید.
_خبرای بدی دارم.

***

_گرین گابلین، لیزارد، دکتر اکتاوویوس، ونوم، الکترو و میستریو.
تونی به هولوگرام جلوش اشاره کرد.
_همه شون به طور ناگهانی فرار کردن.

_کار کیه؟
استیو پرسید.

_آزبورن....

_اون کثافت.
نات گفت.

_و این بدترین بخشش نیست.

توجه همه به این حرف تونی جلب شد.
حتی تونی هم نگران به نظر میرسید.
_اونها همه دنبال پیترن.

_چی؟
نات داد زد و پرید.

_پیتر مرد عنکبوتیه....
همه شکه نگاهش کردن.
_و کسی که همه اونها رو تو هلفدونی کرده بود.

_آزبورن دیگه چرا این وسطه.

تونی پوفی کرد.
_قبلا پیتر بهم گفت وقتی از طرف دبیرستانش رفته بودن شرکت آزبورن برای اردو یه عنکبوت گازش گرفت، و از اونجا قدرت عنکبوتی به دست آورد.

_پس آزبودن پیترو مال خودش میدونه.

_درسته...برای همین باید هرچه زودتر جلوشون رو بگیریم.
همه موافقت کردن تا اینکه تونی ادامه داد.
_و پیتر نباید از چیزی خبردار بشه.

_چی؟ تونی داری شوخی میکنی این ماجرا....

_صد در صد به اون مربوطه ولی من پیترو میشناسم همینکه بفهمه چی شده میپره تو خیابون تا پیداشون کنه و اون الان تو شرایطی نیست که تو همچین جنگی باشه....
تونی سرشون داد زد.
_پیتر برای هرکدومشون سیاه و کبود برمیگشت و حالا که همه با همن بعید میدونم پیتر حریفشون بشه پس.... اون خبردار نمیشه.

کسی جرأت مخالفت با تونی رو نداشت.
درواقع حق کاملا با اون بود.

_من بعد برای بروس توضیح میدم چی شده...اون مراقب پیتره...
نات گفت.

_موافقم.

_استیو، باکی، ویژن و من هم میریم دنبالشون.

_و من.
واندا وارد اتاق شد.

ویژن نگران حرف زد.
_اما واندا تو هم....

_منم باردارم؟ خب که چی.... میدونید که میتونی از دور بجنگم و از زمانی که تو دنیای موازی سفر کردم چقدر قوی شدم پس منم هستم.

_چقدر دور؟
تونی پرسید.

_میتونم از همینجا تو یه شهر دیگه بجنگم.
چهره واندا جدی بود.

_واقعا.
تونی تعجب کرد.

_یه چیز به اسم دیوان گناهان پیدا کردم که کلی کمکم کرد.
افتخار و قدرت تو صدای واندا موج میزد.

_ویژن کنارت میمونه محض احتیاط.....

_قبوله.

_باید ثور رو خبر کنیم؟
استیو پرسید.

_کلینت و خبر کردم اما نتونستم با ثور تماس بگیرم.

_مهم نیست خودمون حریفشونیم.
باکی گفت.

_بهتره باشیم.

iron mateWhere stories live. Discover now