s2 ch7

163 26 0
                                    

سخن نویسنده:Bello

ببینید خاله چی آوردههههه یه چپتر نگران کننده.

امیدوارم از این چپتر لذت ببرید.
لطفا vote بدین و کامنت بزارین ❤❤

***

_تو اینجا زندگی میکردی؟
پیپر وقتی اون فاضلاب رو دید پرسید.

_آره...برعکس چیزی که به نظر میاد خیلی راحته.

تو چهره رودی و پیپر نگاه متاسفی بود.
اینکه اون پسر دوستداشتنی مدتی اینجا بوده براشون تلخ بود.

_حداقل اگه تونی ورشکست بشه یه خونه دیگه داره.
رودی سعی کرد با جکش فضا رو عوض کنه.

و با خنده پیتر موفق بود.
_موافقم.
و رفت سر کیفش.

_پیتر اون چیه؟
پیپر با دیدن لباسی که پیتر درآورد پرسید.

_این لباس مرد عنکبوتی رو برای مواقع ضروری گذاشتم....تو این مدت که تونی مشکوک رفتار میکرد فهمیدم خطری هست پس....

_پس یه لباس خاص آماده کردی.
رودی حرفشو کامل کرد.

پیتر سر تکون داد.
_به خاطر بچه ام که شده باید یه وقتایی محکمکاری کنم.

پیتر ورودی سر تکون دادن.

یه مدت همونجا بودن....زمان دقیق رو نمیدونستن ولی میشد فهمید که بیشتر از چهار ساعت گذشته.

پیتر لباس قرمز و سیاهی که درست کرده بود تنش بود.... اون لباس برعکس بقیه لباساش اصلا به نظر مهربون نمیومد.
انگار آماده جنگ بود.

داشتن کارت بازی میکردن که....
صدای تق تق ریزی از ته یکی از چاه ها اومد.
و حس عنکبوتی پیتر شروع کرد به جیغ زدن.

پیتر حالت دفاعی گرفت.

رودی و پیپر هم متوجه شدن.
پیپر یه میله دستر گرفته بود و رودی تفنگی که از اول با خودش آورده بود رو داشت.
رودی به تونی پیام داده بود کجان و تو همون چند ثانیه براش به پیام فرستاد که تو خطرن.

صدا نزدیک و نزدیک تر شد تا اینکه دیگه صدایی نیومد و....
زمین منفجر شد و اکتاویوس بیرون پرید.

_سلام پیتر.
پیتر پریده بود روی دیوار.

پیپر و رودی پرت شده بودن کنار....اما سریع رو پا شدن.

_چی شده پسر...دیگه مزه پرونی نمیکنی؟
اتو این رو گفت و یکی از دستای آهنیش رو به سمت پیتر برد.
پیتر پرید سمت دیگه و چند تا تار به دستای پایینی آتو زد تا تعادلش به هم بخوره.

اما تا قبل ا اینکه بیاد پایین....
یه ضربه از یکی از دستای آتو بهش خورد و افتاد.

_پیتر.
پیپر داد زد.

پیتر حس کرد دنیا محو داره میشه....
بچش....بچه تو شکمش.
صدا ها مثل یه زنگ شدن و همه چیز دورش میچرخید.

رودی سمت آتو شلیک کرد و یکم از پیتر دورش کرد.
و دست دیگه آتو که داشت نزدیک پیتر میشد رو پیپر با ضربه اون لوله آهنی کمی مختل کرد.

پیتر مطمئن بود الان فقط یه چیز رو میبینه....خون.
_کارن...حالت قاتل و فعال کن.
زمزمه کرد.

_حالت قات فعال.

***

تونی با سریع ترین حالت ممکن خودش رو به اونجا رسوند و....

دستای آهنی اکتاوویوس کاملا از تنش جدا شده بودن و خودش داغون پر از خون روی زمین بود....
میتونست از همونجا بگه احتمال زنده موندنش ۱% و سالم شدنش 0% ه.

پیپر و رودی یه گوشه شکه بی حرکت ایستاده بودن.

پیتر برگشت و به تونی نگاه کرد.
تونی اون لباس رو تاحالا ندیده بود.
پیتر نقابش رو برداشت.....

صورتش پر از اشک بود.
و زد زیر گریه.
_تونی....بچه....

اونجا خون تو رگای تونی منجمد شد.

iron mateTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang