پیتر خواست بلند شه که.
_تو بشین من میرم.
_اما....
_من میرم.
این بار تو لحن تونی دستور بود.پیتر نتونست مخالفت کنه.... به نظر میومد اینبار حق با تونیه.
تونی رفت بیرون.پیتر سریع خودش رو کامل خشک کرد و یه لباس گرم راحت تنش کرد.
وقتی اومد بره تونی با یه روی گشاد وارد اتاق شد._چی شده بود؟
_چیزی نبود بروس رسیده و اولین کاری که کرد شکوندن لیوان بود....
یکم خندید و نزدیک پیتر شد.
_باید بهش عادت کنی بروس سلطان شکوندن لیوانه.
و پیشونی پیتر رو بوسید.پیتر یکم قیافه گرفت.
_چیزی شده؟
_نه چیزی که نشده...فقط مثل اینکه منم حق دارم با حوله برم تو جمع..... ها؟
تونی به خودش نگاه کرد.
_اوه شت.
اون یادش رفته بود که پیتر یه وقتایی چه رفتارایی میتونه داشته باشه و اینم یه نمونش.
_پیتر فکر کردم بیرون اتفاق بدی افتاده....وگرنه نمیخواستم..._اهوم.
و این تیر اول جنگ بود.تونی زد تو سرش.
پیتر اکثرا پسر مهربونیه....جز وقتایی که یکدنده میشه و حالا این اتفاق افتاده... این حالت ممکنه یک هفته ادامه پیدا کنه.
و یعنی تونی بتی یک هفته منت کشی کنه وگرنه مدت این ماجرا به دو یا سه هفته میکشه...مگر اینکه._خواهش میکنم پیتر میدونی که منظور من چیه؟
و پیتر رو تو بغلش گرفت.پیتر روش رو برگردوند و خواست از بغل تونی فرار کنه که.
تونی اون رو تو بغلش قفل کرد و کردنش رو پروانه ای بوسید.پیتر قلقلکش اومد و خندید.
_خ..خخخ..خوا...هش میکنم.......بسه
پیتر بین خنده هاش گفت._الانم ناراحتی؟
پیتر با آخرین خنده جواب داد.
_بعد پنکیک بهت جواب میدم._هر چی تو بخوای لاو.
و رفت تا لباس بپوشه.پیتر بیرون رفت تا با بروس ملاقات کنه...تنها باری که هم رو دیدن یکی تو عروسی بود و یکی هم تو آزمایشگاه برای یه پروژه تیمی....که برای پیتر یکی از رویایی ترین پروژه های عمرش بود.
_سلام آقای بنر.
_پیتر...
بروس نگاهش رو از سیسه خورده ها گرفت و با اشتیاق رو به پیتر شد.
_پسرم دلم برات تنگ شده بود.پیتر رفت تو بغل بروس.
_منم همینطور.بروس حکم پدری برای پیتر داشت.
_مثل نات که حکم مادرش رو داشت.
یادشه که تو آزمایشگاه یه چیز رو دستش افتاد و بروس تقریبا سبز شد تا اینکه دید چیز خاصی نیست._متاسفم که دیروز نرسیدم...پروازم تاخیر خورده بود..وقتی هم که اومدم گفتن خوابیدی.
_ایرادی نداره همین که اومدی برام کافیه.
_اوه باید اینجا رو جمع کنم...برو کنار پیتر ممکنه شیشه....
پیتر ریز خندید...نیازی نیست...
رو به سقف کرد.
_فرای... زمین و تمیز کن.و یه ربات کوچولو اومد و تمام شیشه ها رو جارو کرد و رفت.
_هیچ اثری از خورده های شیشه دیده نمیشه._ممنونم.
پیتر ور به بروس کرد.
_دیدین._داری مثل تونی با فرایدی رفتار میکنی.
بروس با لبخند گفت._اوه پس باید کارن و ایدت رو ببینید.
_کارن مال لباسته ولی ایدت کیه؟
پیتر با پوف حرصی جواب داد.
_اونو مخصوص محافظت از من گذاشته.قیافه بروس افتاد...تا آخرش رو رفت.
_اوه گرفتم چی شد._میریم برای پنکیک پرتقالی.
تونی اومد و داد زد._هیچکس از پنکیک پرتقالی خوشش نمیاد.
نات قر زد.تونی با سکوت به پیتر اشاره کرد که یه لبخند داغون داشت.
بعد چندی سکوت.
_مگه نمیبینی بچه پنکیک میخواد، چرا همونجا وایسادی.
و با شدت رفت تو آشپزخونه تا به تونی کمک کنه.
YOU ARE READING
iron mate
Fanfictionپیتر پارکر که دیگه کسی براش نمونده و میخواد هویتش رو از همه مخفی نگه داره.... حالا به عنوان دستیار تونی استارک باید چیکار کنه؟ (سختی نوشتن داستان یه طرف نوشتن خلاصه یه طرف😑) دارای دو فصل. شیپ:استارکر starker R+18(میدونم این علامت رو اصلا محل یک نمی...