ch6

279 56 43
                                    

سخن نویسنده:bello

خب من تصمیم دارم تو این چپتر همه رو دق مرگ کنم.😂😂
پس آماده داغون شدن اعصابتون باشید.

ولییییییییی....
از اینجا به بعد از روش های جذابی در سکس استفاده خواهد شد.

امیدوارم از این چپتر لذت ببرین.
لطفا vote بدین و کامنت بزارین 😘

***

_نه نه نه نمیشه ممکن نیست.
پیتر از رو تخت بلند شده بود و هی دور اتاق راه میرفت و این جملات رو تکرار میکرد.

تونی از حرکت ناگهانی پین خیلی شکه شده بود و رو تخت مونده بود.
اون منتظر خیلی چیزها بود.... ولی این... نه.
_پیتر چت شده؟ مگه کار بدی کردم.

_تو نمیتونی اون باشی.
پیتر موهاشو کشید و داد زد.
_شما...شما زمین تا آسمون فرق دارین.
پیتر سعی داشت یه جوری این رو هضم کنه ولی هیچ جور تو کتش نمیرفت.

_دیگ بسه.
تونی از رو تخت بلند شد و بازو های پیتر رو گرفت.
_پارکر.... میریم میشینیم.... و تو هم دست از این رفتار دیوانه وار برمیداری....
و ازش دور شد.
_میدونستم یکم شکه کنندست ولی نه اینجوری.

_تونی تو....
پیتر لپاش رو باد کرد و سعی داشت یه جوری حرفشو بزنه.

_رک و راست بگو که بعدا مشکلی نباشه.
تونی دست به سینه شد.

_وقتی مردآهنی هستی یه عوضی تمام عیار میشی.
پیتر چشماش رو بست و داد زد.

بینشون سکوت شد.

تونی نمیفهمید.... توی ذهنش تمام سناریو هایی که داشتن رو مرور کرد و دلیلش رو پیدا نکرد.

پیتر یکم حس سبکی میکرد ولی در آن واحد حس گناه داشت.... پس تصمیم گرفت ادامه بده.
_و ...وقتی تونی هستی.... یه مرد خارقالعاده ای... به همه اهمیت میدی حتی وقتی به زبون نمیاریشون، هر کاری که بتونه برای همه میکنی حتی وقتی کوچیکتر قدردانی از نمیشه حتی یه وقتایی باهات بد هم میشن...ولی...
پیتر یکم آروم حرف زد.
_وقتی مرد آهنی.... یه آدم دیگه ای... مثل یه آدم منفعت طلب که فقط توجه میخواد.
و به چشمای شکه شده تونی نگاه کرد.
_نمیتونم قبول کنم بهترین و مزخرفترین آدمی که میشناسم یکی ان.

تونی همونجا خشکش زد.... کم کم فهمید مشکل چیه.
زاویه ای که پیتر دیده بود... یه حقیقت نصفه بود..... چیزی که از هر دروغی ویران کننده تره.
نفس عمیقی بیرون داد.
_خب.... ناراحتم من رو قضاوت کردی.
تو لحنش کمی برخوردن وجود داشت.
_فکر کنم حق دارم از خودم دفاع کنم.

پیتر سرش رو از شرم پایین گرفت و تکونش داد.

***

پیتر پشت کانتر نشسته بود.
تونی جلوس یه لیوان قهوه گذاشت و خودش رفت اون طرف نشست.

پیتر هنوز تو چشمای تونی نگاه نمیکرد.

_خب فکر کنم دیگه وقتشه بگم که ماجرای کامل چیه.

iron mateWhere stories live. Discover now