PART 7

6K 677 190
                                    

Tae:

با رسیدن به در ورودی عمارت با ایستادن ماشین پلک‌هام رو فاصله دادم و به نگهبانی که با خوشحالی بهم نگاه می‌کرد، لبخند زدم. معلوم بود که خیلی نگرانشون کردم که اینطوری برای دیدنم خوشحالی می‌کنن.

اگه اینها نبودن معلوم نبود که می‌تونستم توی این سال‌ها بدون کمکشون و توجهشون ادامه بدم یا نه. اونا حکم خانواده نداشته من هستن، ولی الآن فرق داره اونا دیگه عضوی از خانواده داشته من هستن!

با باز شدن در ماشین دوباره به راه افتاد. خدمتکارایی که ماشین اربابشون رو دیده بودن بدون توجه به ماشین به کارشون می‌رسیدند.معلوم بود که فکر می‌کردن من توش نیستم وگرنه اینطور عکس‌العمل نشون نمی‌دادن.

با ایستادن ماشین، اومدم در رو باز کنم که راننده پیش قدم شد و در رو برام باز کرد. پدر داشت با تعجب نگاهمون می‌کرد، هرچی نباشه اون اربابشون بود و انتظار نداشت از پسری که خانوادش تردش کرده بودن انقدر مراقبت کنند و اهمیت بدن بهش.

با لبخند سری تکون دادم و از ماشین پیاده شدم.
یکی از خدمتکارا نیم نگاهی به در ماشین انداخت و با دیدن من با حیرت چند بار پلک زد و با اشک دست از کار کشید.

•ن-نگاه کنیننننن ارباب جوان اومدنننننن

با فریاد خدمتکار همه با تعجب و نگرانی بهم نگاه کردن. لبخندی بهشون زدم و دستم رو برای سلام بهشون تکون دادم.
انگار منتظر همین حرکت بودن تا با دو خودشون رو به ماشین برسونن. فرقی نداشت زن یا مرد، بتا یا آلفا همشون با اشک نگاهم می‌کردن.

کمی هول کردم، هرچی نباشه دوست ندارم به خاطر من ناراحت بشن و اشک بریزند. برای جلو گیری از بدتر شدن جو شروع به حرف زدن با آرامش شدم‌

+چرا گریه می‌کنین؟ من دوست ندارم غمتون رو ببینم! لطفاً نگران نباشید حالم الآن خوبه.

با شنیدن حرفم نفس آسوده‌ای کشیدن. فکر کردم دیگه می‌تونم به خونه برم اما با رگبار شدن سوالاتشون خسته از درد بدنم با حوصله بهشون جواب دادم که پدر انگاری حالم رو فهمید

°بسه دیگه. مگه نمی‌بینین حالش خوب نیست؟ جواب سوالاتتون هم گرفتین پس دورش رو خلوت کنین بزارین بره تو استراحت کنه!وقتی که حرف پدر تموم شد لبخندی بهش زدم

+ممنونم آپا‌. من دیگه می‌رم ممنونم ازتون که نگرانم بودین. الآن دیگه حالم بهتره!

با لبخند یک بار دیگه بهشون اطمینان دادم و به سمت در عمارت رفتم.با باز شدن در و نگاه های اشکی خدمه آهی کشیدم.دیگه توان ایستادن نداشتم چه برسه به سوالاتشون جواب بدم.

#برین کنار. با یه مریض اینطور رفتار می‌کنن؟ مگه خبر ندارین تازه مرخص شده؟ برگردین سر کارتون!

ꜰᴜᴄᴋ ꜰᴀᴛᴇ | ᴋᴏᴏᴋᴠɢᴏᴏᴋWhere stories live. Discover now