PART 18

3.5K 374 133
                                    

Tae:

'ته.... ته... بیدار شو بیب'

'قول می‌دم بیدار شدی عصبانی نباشیم'

'اون چشمای آسمونیت رو باز کن... نمی‌گی دلتنگ دریای آبیتیم؟'

'ته...'

'تهیونگم... پرنس ته ته'

با تیر کشیدن قفسه سینم ناله‌ای ناخودآگاه از لب‌های خشکم آزاد شد. چندباری مردمک چشمام رو تکون دادم و با سبک‌تر شدن پلک‌هام اون‌ها رو آروم باز کردم.

با نخوردن نوری به چشمام، به اتاق ناآشنایی که سر تا سر سفید بود نگاه کردم. عجیبه... اتاق من و آلفاهام با رنگ‌های تیره پر شده بود. پس اینجا کجاست؟

با حجوم خاطرات به مغزم، چندبار نفس عمیق کشیدم ولی با تیر کشیدن قلبم، دستم رو روی قفسه سینه سمت چپم قرار دادم. پس حالم بد شده بود... این دفعه رسماً دکتر جو کلم رو می‌کنه!

تک خندی از افکارم زدم ولی با دوباره تیر کشیدن قفسه سینم، دست از خنده نخودیم برداشتم. با به صدا در اومدن چیزی، سرم رو به سمت در چرخوندم. با دلتنگی به آلفاهام که با ناباوری نگاهم می‌کردند، چشم دوختم.

دستام رو باز کردم و بهشون با نگاهم فهموندم چقدر خواستار در آغوش گرفته شدنشونم! کیسه‌هایی که دستشون بود، روی زمین فرود اومد و چند ثانیه بعد این آلفاها بودند که من رو درون بازو‌های قدرتمندشون اسیر کرده بودند.

با لبخند بزرگی دستام رو به پشت گردنشون رسوندم و ابریشم سیاهشون رو نوازش کردم. سرم رو به گردن کوک نزدیک کردم و رایحه گرم و لذت‌بخشش رو به ریه‌هام دعوت کردم. چقدر دلتنگشون بودم. با صحنه‌ای که توی ذهنم پدیدار شد، با عجله از خودم دورشون کردم.

با گیجی به رفتار هول شده من نگاه کردند. پیراهنشون رو بالا زدم و به شکم سیکس پکشون نگاه کردم. خداروشکر هیچ زخمی نیست. بازوهاشون رو با انگشتان بلندم گرفتم و همه جاش رو چک کردم. دریغ از یک زخم کوچک. لبخند نرمی زدم.

+خداروشکر... خوشحالم سالمین... واقعاً خوشحالم

لب پایینم رو گاز گرفتم تا جلوی جاری شدن رود چشمام رو بگیرم. نباید خودم رو ضعیف نشون بدم. من لونام! من مادر پکم، نباید ضعیف باش-

با کشیده شدم درون آغوششون، نفسم رو حبس کردم‌. دستی روی کمر و موهام نشست.

_بیبی... لازم نیست خودت رو قوی نشون بدی. می‌دونیم که چقدر قوی و شجاعی، اما اینو یادت باشه تو امگا و جفت مایی. و ما آلفا و جفت تو! پس لازم نیست که همیشه ظاهر شجاعمون رو به هم نشون بدیم. هوم؟ تو هم ظاهر ضعیفمون رو دیدی نه؟ تو وقتی که ما سرماخوردیم یا کسل بودیم ما رو تو حالت ضعیفمون دیدی.

-پس اشکالی نداره که ما هم قسمت ضعیفت رو ببینیم. اینطور فکر نمی‌کنی؟

آه... این آغوش گرمه... این حرفا گرمن... این صدای قلب نجوای گرمیه... چیزی که 19 ساله خواستارشم!
لباس گوک رو توی مشتم گرفتم و با تموم شدن جمله‌اش سد مقاومتم شکست خورد و دریاچه خشک شده 4 سالم، دوباره جاری شد!

ꜰᴜᴄᴋ ꜰᴀᴛᴇ | ᴋᴏᴏᴋᴠɢᴏᴏᴋWhere stories live. Discover now