PART 9

5.5K 644 149
                                    

سلام اوپا اینجاست... اما داره می‌میره!

دارم از تب و لرز دیوونه می‌شم.

یه بار گرممه یه بار سردمه.

نمی‌تونم با این وضعیته لرزش دستام و بی‌جونیم چیزی بنویسم. الآنم به زور که از صبح سعی کردم اومدم.

دعا کنین سالم بمونم بقیش هم بنویسم.

پریل یو من بهتون ایمان دارم:)))


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

Kook & Gook:

با نیشخندی که معلوم بود از جوابش راضی هستیم در رو باز کردیم. کوک که بعد من وارد شده بود در رو پشت سرش بست.
نگاهمون رو توی اتاق چرخوندیم. اتاق هم مثل خود تهیونگ آرامش بخش بود. از رنگ های کرمی، قهوه‌ای، کاراملی و رنگ های که به اینا مربوط بود، استفاده شده بود.
به سمت تختی که روش نشسته بود راه افتادیم.
وقتی فهمید که می‌خوایم بنشینیم کنارش لپاش رو باد کرد و سرش رو به سمت مخالف چرخوند.
'کیوتی' توی دلمون گفتیم و گوک سمت راست و من سمت چپش نشستیم.
دسته تتو شدمون رو که می‌دونستیم چقدر دوستشون داره رو روی دوتا دستاش گذاشتیم.
نیم نگاهش به دستامون انداخت و لبخند کوچیکی زد. اما انگاری امگا کوچولومون بیشتر می‌خواست نازش رو بکشیم.

به سمت گوش سمت راستش خم شدم و زمزمه کردم

-تهیونگ... نمی‌دونی چقدر الآن خوردنی شدی

کوک هم به تقلید از من دم گوش سمت چپش زمزمه کرد

_و نمی‌دونی چقدر الآن اون لبای آبنباتیت رو می‌خوام ساک بزنم

به وضوح سرخ شدن گوشش و گردنش رو دیدیم.
به دقیقه نکشید که مشتی به بازو هامون خورد.
از سوزش خفیف بازو هامون هیسی کشیدیم.
شاید تهیونگ با آروم‌ترین حالتش زده باشه اما این امگا زورش زیاد بود، برای همین همیشه گرگامون از سر غرور زوزه می‌کشیدن.

تهیونگ نچی کرد و جای مشتاش رو ماساژ داد

+ای بابا...اومدین از دلم در بیارین یا فقط حرفای خجالت آور بزنین؟

گوک اومد بلند شه و جلوی تهیونگ قرار بگیره که پاش به ملحفه های بلند تخت گیر کرد و روی تهیونگ پرت شد.
تهیونگ آخ خفیفی گفت و چشماش رو باز کرد که حرفی بزنه، اما با دیدن پوزیشینمون با چشمای گرد به ما دوتا نگاه کرد

Tae:

لعنتیییییی این چه موقعیت شخمی‌ایهههههه
گوک که روی من افتاده و کوکی که بالای سر منه.
خون توی بدنم خشک شده بود.
نه می‌تونستم حرفی بزنم نه می‌تونستم تکون بخورم. توی اون وضعیت نمی‌دونم چرا باید نیشخند بزنن؟ منحرفااااااا
من یکم به گوک امیدوارم بودم اما اونم دیگه پر کشید. خیر سرشون دو قلوعن معلومه که باید ذهنیتشون مثل هم باشه، همون‌طور که چهره و صداهاشون شبیه به همه!

ꜰᴜᴄᴋ ꜰᴀᴛᴇ | ᴋᴏᴏᴋᴠɢᴏᴏᴋWhere stories live. Discover now