PART 15

5.6K 548 278
                                    


OPA:

صدای آه و ناله دیواره‌های اتاقه عایق صدا رو در بر گرفته بود. زبان‌هایی که باهم کشتی می‌گرفتن، دست‌هایی که برای فتح بدن هم در لرزش بود، ناله‌هایی که از سر مستی و عشق گوش‌هاشون رو نوازش می‌کرد...

همه این‌ها دست به دست هم داده بودند و حال، سه فرد برای داشتن هم لحظه به لحظه حریص‌تر می‌شدند.

صدا پاپ مانند تموم شدن اون بوسه شهوت‌ناک و لذت‌بخش به گوک اجازه این رو داد تا اون هم بتونه لب‌های سرخ و متورم امگاش رو مزه کنه.

با ولع اون دو گوشت رو می‌خورد و از صدای ناله‌هایی که درون دهنش خفه می‌شد لذت می‌برد. دست‌هاش رو از زیر تیکه پارچه‌های مزاحم رد کرد و بدن داغ و لرزان تهیونگ رو لمس کرد.

امگا با احساس خفگی ناشی از نرسیدن اکسیژن، شونه آلفای بی‌صبرش رو فشرد و اون رو مجبور به جدا شدن کرد. جونگ‌کوک که اون دو رو مشغول دیده بود به جون گردنی که از چندین ساعت قبل برای کبود شدن بهش چشمک می‌زد، افتاد.

اون دو آلفا به جون گردن خوش رنگ و بوی امگا افتاده بودند. گاز می‌گرفتند، می بوسیدن، می‌بلعیدن و فرصت ری‌اکشن نشون دادن به تهیونگ نمی‌دادند.

تشنه بودند! تشنه هم! تشنه یکی شدن! تشنه برای هم شدن! تشنه مال هم شدن!... انگار که می‌دونستند اتفاق‌های ناگواری قراره بیوفته و له له می‌زدند برای با هم بودن!

امگا دو دستش رو به موهای تیره و خاص آلفاهاش رسونده بود و خواستار بیشتر شدنه این حس لذت بخش بود. نیشخند دو آلفا نشون می‌داد که خوب می‌تونستن نیاز امگا رو درک کنند، و این وقت تلف کردن‌ها برای بی طاقت شدن امگاشون بود!

خوی گرگینشون خواستار یکی شدن بودند! و هر لحظه امکان داشت که بیرون بیان و کالبد انسانی بی ذوقشون رو به درون خود زندانی کنند. خوب زوزه گرگ‌هاشون رو می‌شنیدند اما نمی‌تونستن از نقطه به نقطه هم دست بکشند.

گوک با نگاه کردن به چشمای نم دار شده امگا تونست شهوت و خواستن لمس بیشتر و فتح شدن بدنش رو، درون اون دو گوی کشف کنه.

به کتف برادر بی طاقتش که تمام شکم و پهلوی امگا رو گاز گرفته بود و جای مالکیتش رو به جای می‌گذاشت، فشاری وارد کرد تا توجهش رو برای گفتن حرفش جلب کنه. با دیدن نگاه خمار برادرش که دست کمی از خودش نداره با صدای بم و خمار حرفش رو بیان کرد.

-کوک بهتره شروع کنیم

کوک خودش رو عقب کشید و با چشمای خمار به شاهکاری که درست کرده بود نگاه کرد. لبش رو گاز گرفت و دست تتو شدش رو روی گازهای به رنگ خون کشید.

تهیونگ با سوزش جای گازهای آلفاش هیسی کشید و کمرش رو کمی از تخت فاصله داد. نمی‌دونست! نمی‌دونست که با همین حرکت سد مقاومت و ملایمت آلفاهاش رو خورد و خاک شیر کرده بود! ولی این رو موقعی فهمید که چشم‌های آلفاهاش به رنگ قرمز تغییر رنگ داده بود.

ꜰᴜᴄᴋ ꜰᴀᴛᴇ | ᴋᴏᴏᴋᴠɢᴏᴏᴋDonde viven las historias. Descúbrelo ahora