Tae:
حدود دوساعتی میشد که درحال حرف زدن بودن. اولش توی بحثشون شرکت میکردم اما وقتی موضوع به پکها رسید ترجیح دادم سکوت کنم. با انگشتهای تتو شدهی دستاشون باشی میکرد.
طوری بهشون نگاه میکردم که مطمئن میشدم تک تک اجزای انگشتان و تتوهاشون رو توی ذهنم هک کرده باشم. خدمتکاری کیک خامهای که روش با توت فرنگی تزئین شده بود رو روی میز شیشهای کینگ سایزه بین مبلها قرار داد. با شوق تکیهام رو از مبل گرفتم و فشاری به دستای فقل شده در دستام وارد کردم.
سر کوک و گوک به سمتم برگشتن ولی با دیدن اینکه چطور با شوق دارم به سمتی نگاه میکنم با تعجب رد نگاهم رو گرفتن. با فهمیدن اینکه دارم به چه چیزی نگاه میکنم تک خندی کردن. گوک که نزدیکتر از ما به میز بود، دستش رو دراز کرد.
یک ظرف شیشهای از بغل کیک برداشت و با چنگال آماده کرد. برش بزرگی از کیک زد و توی ظرف گذاشت. با هیجان خودم رو بیشتر به گوک نزدیک کردم. با عجله کیک رو گرفتم و اولین تیکه رو توی دهنم گذاشتم.
خوشحال از طعم مورد علاقم دستم رو روی اپن گذاشتم و صدای 'هووم' مانندی از لذت سر دادم. نفهمیدم چطور ولی وقتی به خودم اومدم فهمیدم کل اون برس از کیک رو تموم کردم. با ناراحتی ظرف خالی رو روی میز گذاشتم.
وقتی نگاه های خیره روی خودم رو دیدم با تعجب نگاهم رو به جلو دادم که مینوو هیونگ و نامهه هیونگ و نامجون هیونگ با لبخند گرمی درحالی که دستهاشون زیر چونشون بود داشتن نگاهم میکردن.
و پدر هم با لبخند دوباره تیکهای برام توی ظرف گذاشت و به سمت هولش داد. با گونههای سرخ خودم رو تو بغل کوک انداختم و گوشهام رو پوشوندم.
صدای خندشون رو میشنیدم و این کمکی به حالم نمیکرد. خیلی خجالت آوره! چقدر کار بچهگانهای انجام دادم! چرا آخه هنوز این نقطه ضعفم به میوه مورد علاقهام و کیک رو از بچگی تا الآن دارم. دست گرمی روی کمرم نشست
-بیب...این که خجالت نداره خوشگلم. تا هرچقدر میخوای بخور
نامجون هیونگ با خندهای که الآن آروم شده بود برای تأیید حرف گوک به حرف اومد.
#تهیونگ میدونی انقدر کیوتی که میخوام الآن بخورمت؟!
با صورت لبو شده دوباره به آغوش کوک برگشتم و سرم رو توی گردنش قایم کردم.
بوسهای روی سرم گذاشته شد که میدونستم کسی نیست جز جونگکوک_هه! هیونگ اصلاً فکرش هم نکن بزاریم. قراره خوردنش کار ما باشه.
با حیرت سرم رو از تو گردنش در آوردم. با دهن باز به چشمهای شیطون و در عین حال خونسردش نگاه کردم. لپام رو باد کردم و مشتهای گره کردم رو به سینههای سفت و عضلانیش کوبیدم.
YOU ARE READING
ꜰᴜᴄᴋ ꜰᴀᴛᴇ | ᴋᴏᴏᴋᴠɢᴏᴏᴋ
Fanfiction{ ؋ـاکـ بـہ سَـرنِـوِشـتـ } تهیـونگـ امگایـے کـہ دسـتـ سرنـوشـتـ بــےرحم افـتـاده. چـے مـےشـہ اگـہ الهـہ مـاه، براے امگاے برگزیـده خـودشـ دوتـا جفـتـ انـتخـاب کنـہ؟ همـانـم دوقـولـوهـاے جئـونـ؟ آیـا سرنوشـتـ باهـاشـ سـاز خـوبـ مـےزنـہ؟ یـا بدتــر ب...