black feather (part 2)

136 20 306
                                    

لیام بعد جیغ های متعدد لین،گوشاش سوت میکشیدن تصمیم گرفت با یک اخم ریز فرزندش رو ساکت کنه،اصولا نتیجه میداد،لیام شاید پدر شوخ طبع و باحالی بود اما اگه لین اذیتش میکرد،تنها نتیجش عصبانیت طولانی لیام بود که برای لین و زین زیاد خوشایند نبود.
زین که با دستگاه ضبط ماشین ور میرفت آروم گفت:

اون فقط یه بچس چرا اینقدر بهش سخت میگیری

لیام تمام حواسش رو به جاده داده بود.جاده یخ زده کوهستانی،گاهی گوشه کنار های جاده هم برف هایی که هنوز زیاد ته نشین نشده بودن دیده میشد.
لیام سکوت کرد و درجه بخاری رو کمی بیشتر کرد و به ماشین سرعت داد.بعد مدت کوتاهی پاسخ داد:

میدونم بچست،منم پدرشم

زین از آیینه ماشین به لین که دستاشو رو سینش گره زده بود و اخم بچگونش پیشونیش رو چروک انداخته بود نگاهی کرد و گفت:

منم پدرشم،ولی میگم نیاز نیست هر ثانیه بهش اخم و تَخم کنی!

لیام نفسش رو به بیرون فوت کرد‌ و دوباره گفت:

فعلا این بحث رو اینجا تمومش کنیم

زین با سکوتش،مهر اتمام رو به بحث زد و به طبیعت بیرون نگاه میکرد.زین میتونست حتی از روی نفس های لین تشخیص بده که اون،توی گلوش بغض کوچیکی رو تحمل میکنه.
با غصه چشماشو بست و برای اخرین استراحت صبحش،تکیه اش رو روی صندلی ماشین راحت کرد‌.
ماشین از دست انداز رد شد و همشون روی صندلی هاشون تکون خوردن ولی زین چشماش رو باز نکرد.اونقدری خسته بود حال نداشت چشماش رو باز کنه.
کمی بعد سرعت ماشین کم‌شد و غوغای کودک های دبستانی اون رو وادار کرد که چشماش رو باز کنه.
لیام رو به روی مدرسه لین ترمز کرده بود.بعضی از مادر پدرا شخصا بچه هاشون رو تا در مدرسه همراهی میکردن اما اینبار زین کمی دیرش شده بود تا لین رو همراهی کنه.
لین پشت ماشین آروم کیفش رو مرتب کرد و خواست پیاده بشه که لیام با لحن عذرخواهی گفت:

مراقب خودت باش پسرم

لین لبخند کوچیکی زد و از ماشین خارج شد.ولی زین با وحشت شیشه ماشین رو پایین کشید و زمان اعتراض به لیام ندادکه میخواست برای سرد شدن داخل ماشین سرش غر بزنه.
زین با عجله گفت:

لین!.... لیان پسرم یک دقیقه وایسا

لین با تعجب وایستاد و زین با دستش گفت که بیاد نزدیک تر.لیام با تعجب به رفتار زین نگاه میکرد.
زین با وسواس مشغول مرتب کردن موهای شلخته لین شد و هراز گاهی برای دقت نوک زبونش رو بیرون میاورد.
لین آروم اعتراض کرد:

دیرم شد!

زین آروم پشت گردن لین رو گرفت و روی گونش بوسه گذاشت و گفت:

خیلی خب پسرم! امروز رو بترکون پاپا لیام میاد دنبالت!

لین که انرژی گرفته بود با سرعت سرش رو تکون میداد اما بعد با صدای ادل،دختربچه‌ای که رفیق صمیمیش به حساب میومد از جاش پرید:

Judas (Shotgun S2){Z.M}Where stories live. Discover now