another day (part 3)

128 18 372
                                    

لیام،بعد از اینکه ماشینش رو جلوی فروشگاهش پارک کرد،سعی میکرد کرکره رو بالا بکشه اما انگار ریل های روغن کاری شدش توی این سرما یخ زده بودن.
لیام دندون غروچه ای کرد و لعنتی فرستاد و بار دیگه محکم تکونش داد و اینبار کرکره به راحتی حرکت کرد،سر انگشتای لیام از سرما بی حس شده بود.
کلید رو توی قفل گذاشت و چرخوند و وارد فروشگاه شد.انگار گرمای حبس شده توی فروشگاه دیشب بخاطر باد و بارون  زیاد دووم نیاورده بود و‌مثل هوای ازاد ،درحال منجمد شدن بود.

لیام با عصبانیت اول صبح دسته کلیدش رو روی پیشخوان رها کرد و از در پشتی وارد گاراژ کارش شد.

چوب های خرد شده هنوز هم‌ کف گاراژ دیده میشد،لیام بارها به آلبرت،شاگردش تذکر داده بود تا اونارو تمیز کنه اما‌انگار گوش هاش توی جوونی درحال کر شدن بود.
صندلی کندهکاری شده نیمه کاره گوشه ی محل کارش قرار داشت و لیام با غصه اینکه اون رو باید تا فردا تحویل مشتری بده،آه از نهادش خارج شد.
بدون توجه به وسایل هایی که جلوی پاش ریخته شده بودن با ناسزا و لعنت به سمت موتور قدیمی دستگاه گرمایشی فروشگاهش حرکت کرد:

دیگه وقتشه عوضت کنم!

هندل موتور رو گرفت و دوباره متکی به زور بازوش شد و با سختی اون‌موتور قراضه رو راهش انداخت،انگار فروشگاه بدون صدای گوش خراش این موتور قدیمی،حس و حال فروشگاه رو‌نداشت.

لیام دستی به صورتش کشید و از گاراژش خارج‌شد.در گاراج توی فروشگاه قرار داشت در نتیجه میتونست راحت به مشتری هایی که داشت،خدمات برسونه.

لیام حدود چهار سال پیش فروشگاه ابزارالات رو باز کرده بود.فقط اسمش ابزارالات بود،توی فروشگاهش حتی لاستیک کمباین های کشاورزارو هم میفروخت در کنار فروشندگی گاهی نجاری هم میکرد که البته خیلی محدود بود شاید فقط درخواست اشنایان و همسایه هارو قبول میکرد.

پشت پیشخوان نشست و کامپیوتر رو روشن کرد،امروز قرار بود برای فروشگاهش دوباره از شرکت صنعتی چندچیز سفارش بده،اصولا چک کردن خرید هارو میسپرد به آلبرت اما...

لیام نگاهی به ساعت مچیش انداخت،آلبرت احمق باید تا الان فروشگاه باشه اما مثل این بود که اون کند ذهن تر از این حرفا بود.

لیام قصد فکر کردن به اخراج اون پسر داشت تا اینکه پسرو‌ دید با نفس های شدید پی در پی وارد فروشگاه شد،کلاه کامواییش رو روی سرش برداشت و عرق ناچیزش رو از روی پیشونی کک و‌مکیش پاک کرد:

شرمنده آقای پاین

لیام ابرو بالا انداخت،چندثانیه ای به آلبرت خیره نگاه کرد و بعد به در گاراج اشاره کرد:

مسئولیت امروزت تمیز کردن گاراژه! سرعتت رو تند کن کودن

آلبرت با دست های لرزان سری تکون داد و وارد گاراژ شد.لیام اصلا قصد نداشت رئیس خبیث و بد اخلاقی باشه مثل توی بعضی از فیلم و سریالا ولی چه میشه کرد بلاخره فهمید چرا اینقدر رئیس ها بدخلقن برای اینکه یک شاگرد احمق گیرشون میاد.

Judas (Shotgun S2){Z.M}Where stories live. Discover now