کریس غلتی تو جاش زد،نفس های بلند و آسوده و پرتکرار ناتِشا توی گوشاش زنگ میزد.انگار امشب قرار نبود خواب به چشماش بیاد.برنامه سنگینی برای فرداش داشت،قرار بود با مدیر عامل شرکت داروسازی ماکسیموم ملاقات کنه.بحث ها و کاغذ بازیاش انرژی زیادیو ازش میدزدید باید یک جوری امشب خودش رو به خواب دعوت میکرد.
ناتشا با تاب خاکستری که تنش بود،زیر ملافه مدفن شده بود.موهای قهوه ای صافش اینبار شلخه از زیر ملافه دیده میشد.
دوست دخترش،بخاطر شغل سخت پرستاری نیمه جون به خونه میومد و با بدنی بیحال از خستگی مثل یک چسب به تخت میچسبید و عرض پنج دقیقه به خواب فرو میرفت.حسادت کوچیکی زیر قلبشو قلقلک داد،دلیلی نداشت جز اینکه قطعا ناتشا فشار روحی بیشتری رو حس میکرد با اینحال،چنان راحت به خواب میرفت که گویا هرصبح و شب جنازه هایی رو در بدترین حالت بعد از یک شب طولانی مرقبت های ویژه نمیدید که ملافه هایی رو روی بدن های بی جونشون میکشیدن و دستگاهارو یکی یکی از برق در میاوردند.
آهی کشید و ملافه رو کنار زد،همین الانشم حدس میزد زیر چشماش سیاه چاله ایجاد شده باشه.
هوای سرد اتاق بالا تنه سردش رو منجمد کرد وموی بدنش سیخ شدن.تو اتاق تاریک کورکورانه دنبال تیشرتش گشت،شاید اون رو روی میز کنار تخت گذاشته بود.
نزدیک بود چراغ خواب روی میز رو بشکونه و اینبار دست از تلاش کشید.از روی تخت بلند شد و سعی کرد بی صدا از اتاق خارج بشه.خونه تاریک تاریک بود،حتی کورسویی از نور ماه هم به توی خونه نمیتابید.
مجبور شد چراغ راهرو رو روشن کنه،خداروشکر کرد که انگشت کوچیکه پاش به گوشه دیوار برخورد نداشته چون واقعا حوصله نداشت صدای دردناکش رو خفه کنه و دوساعت اون رو ماساژ بده،انگار که خدا انگشت اضافه بر باری رو روی پاش گذاشته باشه.مستقیم به اشپزخونه رفت،شاید یک لیوان آب باعث میشد مغزش به کار بیوفته تا اعلام کنه زمان خواب فرا رسیده.
شیر آب رو باز کرد و لیوان شیشه ای رو زیر آب روان گرفت،چشمای خمارش همچنان به لیوان خیره شده بود،آب بارها لیوان رو پر کرد سرازیر شد ودوباره لیوان روپر کرد.
خواب نداشت اما فعالیت مغز و توانایی تحلیلش کاهش پیدا کرده بود.لیوان رو نزدیک به لبش کرد و خواست بنوشه اما سریع حواسش به صدای اهسته قدم هایی جذب شد.
لیوان پر اب رو روی اپن گذاشت.صدای قدم ها از پشت در ورودی خونه میومد.
سریع پا تند کرد و فاصله اشپزخونه تا در رو پر کرد و در رو باز کرد.خالی...
اطراف رو با چشماش گشت،ولی همچنان خالی بود و کسی نبود تا اون رو متقاعد کنه که توهم نزده.
یک قدم بیرون اومد اما پاش به پاکت سفیدی خورد.کمی مکث کرد و دوباره به بیرون خیره شد.
خیابون خالی از سکنه،همه چیز در امنیت کامل بود.
YOU ARE READING
Judas (Shotgun S2){Z.M}
Actionیهودای من همه را به صلیب بکش! شام و برزخ را به زمین بیاور هر آنچه که اعتقاد داری را به آتش بکش بوسهتو،سیب شیطان را به تمسخر گرفت.. برای اثبات بی گناهی خودت را حلق آویز کن! اینجا شروع فصل دوم شاتگانه! اگه شاتگان روخوندی قطعا نیا...