بعد از اینکه با تشکر های فراوان،لین رو به خونه نایل بدرقه کرد،با استرس به محل کارش برگشته بود.آلبرت باز هم غیبت داشت از این رو،لیام باید تمام کارهای فروشگاه رو به تنهایی به دوش میکشید.
پشت اره زنجیری ایستاده بود،بخار نفس هاش،ماسک تلقی کارش رو تار کرده بود.
صدای اره گوشش رو پر کرد با اینحال ذکر و هوشش انگار جای دیگه ای کاووش میکرد.
چشماش به چوب خیره بود که زیر تیغه های برنده برش میخورد اما حواسی نبود که به اونها شکل بده در نتیجه چوب ها بیهوده از وسط دو نیم میشدن بدون هدف خاصی!
دستای لیام تو گاراژ سرد فروشگاهش زیر دستکش های کاریش عرق کرده بود،ناخودآگاه بدنش مثل حس کردن خطر،عرق تراوش میکرد و عضلاتش پیش از سابق محکم میشدن.عرق از کنار شقیقه خیسش گذر کرد و رو زمین افتاد،صدای محکم بسته شدن در فروشگاهش بود که اون رو به خودش اورد.
ساعت مچیش،نه و بیست دقیقه شب رو نشون میداد،فضای فروشگاهش بدون توجه لیام به روشن گذاشتن چراغ ها تیره و تاریک شده بود.با شرمندگی ماسک تلقی محافظ کاریش رو از روی صورتش برداشت و دستگاه رو خاموش کرد و به سمت فروشگاهش برگشت.
در عین حال دستکش هاش رو هم درمیاورد و تو جیب شلوارش فرو میکرد:میتونم کمکتون کنم؟
چشماش تو تاریکی فروشگاه کسیو نمیدید در نتیجه ریزشون کرد و سعی کرد سایه رو تشخیص بده اما انگار کسی منتظرش نبود،یا اینطور تصور میکرد؟
مردک چشماش ناگهان از شدت استرس گشاد شدن،واقعا نیاز بود لیام تا این حد در افکارش غرق بشه که متوجه ورود شخص بیگانه به فروشگاهش نشه؟
در یک ثانیه ی کوتاه،چراغ های فروشگاهش روشن شدن و به دلیل ناگهانی بودن شدت نور چشماش رو محکم روهم فشرد،فحشی زیر لب داد و فریاد زد:
تو کی هستی لعنتی! اینجا چخبره!
_چرا این موقع شب چراغ فروشگاهت خاموشه مرد!لیام آهی کشید و چشمانش رو مالید و به قواره درشت و متمایل به چاق اندرو نگاه کرد که بین دو قفسه ایستاده بود و اخم بین دو ابروش نشون میداد اون هم مثل لیام درون شوک خفیفی فرو رفته!
لیام آهی کشید و چندبار پلک زد و گفت:
ممنون که چراغارو وصل کردی!
چشمای آبی اندرو درخشید و خندید و گفت:
من چهل سالمه اما انگار تو دچار الزامیر میانسالی شدی!
لیام به زور خندید و عرق شقیقش رو با پشت دست پاک کرد.اندرو،مرد میانسالی بود که دو خیابون جلوتر از فروشگاه لیام،یک مغازه فروش قطعات خودرو داشت با اینحال همیشه میخندید و میگفت تو تعمیرات خودرو وضعش داغونه اما تو اوراق کردنشون حرفی نداشت!
لیام چیزی نمیگفت ولی میدونست اندرو از کنار هر ماشینی،از هر طریقی دزدی میکرد تا سودی برا خودش بمونه!
چیزی نمیگفت ولی میدونست،با این اوضاع چهار سال بود که رابطه رفاقتشون شکل گرفته بود.
YOU ARE READING
Judas (Shotgun S2){Z.M}
Actionیهودای من همه را به صلیب بکش! شام و برزخ را به زمین بیاور هر آنچه که اعتقاد داری را به آتش بکش بوسهتو،سیب شیطان را به تمسخر گرفت.. برای اثبات بی گناهی خودت را حلق آویز کن! اینجا شروع فصل دوم شاتگانه! اگه شاتگان روخوندی قطعا نیا...