close your eyes (part 16)

46 9 26
                                    

بعد از شنیدن صدای در خونه،با وحشت از روی تخت بلند شد.سراسیمه و با جرعتی که توی دلش جمع کرده بود از راهرو گذر کرد و وارد پذیرایی شد.
لیام خمیده و با خستگی یکی از لامپ هارو روشن کرد و‌با زین که با رنگی پریده جلوش ایستاده بود رو به برو شد.
منتظر واکنشی از زین موند،در نهایت زین با یک نفس عمیق سریع گفت:

کجا بودی لیام؟

لیام دستی به صورتش کشید و کلید و‌سوییچ ماشینش رو وسط کاناپه پرت کرد و سعی کرد با ارامش کاپشنش رو در بیاره.فکش قفل شده بود و زبونش توی حلقش سنگینی میکرد.

زین با عصبانیت داد زد:

ساعت سه نصف شبه لیام کدوم گوری بودی!

لیام با عصبانیت کاپشنش رو به سمت دیگری پرت کرد و با اهسته ترین صدای ممکن گفت:

اول صدات رو بیار پایین زین،بچه خوابه!

زین عصبی تر و بغض خفته تو صداش بلندتر داد زد:

نمیارم پایین میخوای چیکار کنی!منو بچت رو نصف شبی رها کردی که بری کدوم گوری!

زین با چشم های خیس و قرمز منتظر جواب لیام بود،لیام اهی کشید و بدن خستش رو روی کاناپه رها کرد و گفت:

رفته بودم سرد خونه

زین انتظار نداشت اما شوکی توی صورتش دیده نمیشد،انگاری نباید بخاطر رفتارهای لیام زیاد شوکه شده باشه.
درسکوت گذاشت لیام دلیل هاش رو،رو کنه.

لیام با صدای سنگین و جملات کوتاه و سریع گفت:

جسد آلبرت پیدا شده،علت مرگ خفگیه،اینو میدونم چون اگه با چشمای خودم نمیدیدم باورم نمیشد که،اون مرده...

لیام میتونست صدای نفس لرزان زین رو بشنوه،فاصله کمی تا شکسته شدن بغض زین مونده بود.
زین ایستاده بود و به چشمای لیام خیره شده بود و لیام به وسط زمین نگاه میکرد.
زین ادامه داد:

به خودت زحمت دادی که تلفنت رو چک کنی؟

بلاخره لیام نگاهش رو بالا اورد و به چشمان همسرش نگاه کرد.زین با چشمانی به خون نشسته از وحشت و ترس منتظر جوابی از لیام موند اما فقط با سکوت مواجه شد.
زین بلاخره با چهره ای توهم رفته و گونه های خیس از اشک نالید:

لیام من،میترسم!

لیام با وحشت و نگرانی از روی کاناپه بلند شد و زین رو به آغوش کشید.
زین مینالید و غصه میخورد و لیام با بوسه هایی روی موهای زین اون رو نوازش میکرد.

صدای باز شدن‌در لین حواس لیام رو به خودش جلب کرد،پسر کوچولوش درحالی که چشمانش رو میخاروند با نگرانی پدرش رو‌صدا میزد:

پاپا،چیشده؟

زین با عجله خودش رو کنار کشید و‌اشک هاش رو پاک کرد:

Judas (Shotgun S2){Z.M}Where stories live. Discover now