just once (part 13)

57 11 40
                                    

صدای کشیده شدن در ریلی فلزی اون رو‌از استراحت نیم روزیش توی‌سلول دو نفره به حالت آگاه و فعال وا داشت.
همیشه تخت کناریش خالی بود،مدت ها بود که به زندگی در تنهایی عادت کرده بود.کسل کننده بود اما سکوت اجازه میداد تو فضای ذهنیش و با استفاده از تخیلش برای خودش زندگی کنه.
واقعیت رو می پرستید اما سیر و‌تکامل ذهنش،همیشه در ردیف اول قرار داشت.
نگهبان زندان هردو دستش رو روی کمر بند چرمیش که حاوی تعدادی کلید،اسلحه و بی سیم بود،گذاشت و با اخم بلند گفت:

جان،ملاقاتی داری.

چهره از دیوار چرک الود کشید و با کنجکاوی به نگهبان خیره شد.نگهبان همچنان ایستاده بود تا جاناتان تکونی به بدنش بده اما اون همچنان خیره شد.
نگهبان عصبی شد و بلندتر داد زد:

مگه نشنیدی چی گفتم حروم لقمه،تن لشتو تکون بده

جاناتان اینبار روی تخت نشست و سعی کرد خندش رو قورت بده اما امکان پذیر نبود.
لبه تخت رو گرفت و با سختی رو پاهاش ایستاد.عصای فلزی زوار درفته اش رو زیر بغلش گذاشت و پاهای دردمند و از کار افتادش رو دنبال خودش به سمت در کشید.

صدای خش خش لاستیک کفشش بخاطر کشیده شدن پای فلجش روی زمین تو سکوت زندان،یکمی زیادی تو چشم بود.
بخاطر شباهتش به نقش اصلی سریال وایکینگ ها،که پاهاش فلجی داشت اون رو بی‌استخون صدا میکردن.
اسمی جالبی نبود اما مدتها بود که باب شده بود و همه اون رو جان فلج یا بی استخوان میشناختن.
دستی که از مچ فلج بود رو توی جیب شلوارش میذاشت و با دست سالمش عصاش رو به دنبال خودش میکشید.
نگهبان که در رو پشت سرش میبست به دنبال جاناتان راه افتاد:

چی خنده داره فلج؟

جاناتان لبخندی به پهنای صورتش زد و گفت:

به همه اینقدر سخت میگیری یا من فقط تافته جدا بافته ام.

نگهبان سکوت کرد و به صدای تق تق عصای جان گوش داد و جان با دیدن سکوت نگهبان نیم نگاهی بهش انداخت و پوزخند زد:

یا میخوای عادی جلوه کنی؟

نگهبان ساکت موند و سعی کرد خودش رو سرگرم کلید توی دستش بکنه اما جرعت سر بلند کردن هم نداشت.
جاناتان با زمزمه ادامه داد:

پول بیشتری میخوای؟

نگاه نگهبان جذب جاناتان شد و در اخر جاناتان گفت:

پول یا زندگیت،انتخاب با‌ خودته.

نگهبان مکثی کرد و‌با وحشت دروازه دوم راهرو رو باز کرد و با قایم کردن نگاهش جاناتان رو به باجه های تلفن راهنمایی کرد.

جاناتان درارامش صندلی رو عقب کشید و‌ پشت محفظه شیشه ای نشست.
اما نگاه خیرش به چشمای نگهبان بود،نگهبان گذر عرق شقیقه اش رو حس میکرد،سنگینی نگاه جاناتان گلوش رو خشک کرده بود.

Judas (Shotgun S2){Z.M}Where stories live. Discover now