همیشه سحرخیز بودن برای لین دردناک بود،مخصوصا زمانی که باید با صدای آلارم ساعت از خواب میپرید،تا حدود دو سال پیش هر وقت صدای زنگ رو میشنید میزد زیر گریه اما بعد از اون یاد گرفته بود که بزرگ شده و نباید بی دلیل گریه کنه اما امروز صبح انگاری یادش رفته بود که به زین قولی مبنی بر گریه نکردن داده.
زین با سردرد دستش رو به سمت میز دراز کرد و زنگ ساعت رو با یک ضربه محکم قطع کرد.
لین با بغض و غرغر فقط کلمه«بابایی»رو تکرار میکرد.زین آهی کشید و لین رو در اغوش گرفت و گفت:باید بری مدرسه،دیروز بخاطر گردش با عموهات قید مدرسه رو زدی
بغض لین ترکید و بیشتر به زین چسبید:
نمیخوام برم مدرسه!
زین،کمی بی حوصله و مریض حال به نظر میرسید با جدیت سریع گفت:
دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
لین از اغوش زین خارج شد و اشکاش رو با کف دستش پاک کرد و فین فین کنان از تخت پایین پرید.
قیافه عبوس وناراحتش دل زین رو لرزوند اما نباید اجازه میداد لین به مدرسه نرفتن عادت بکنه.
لبه تخت نشست و دستی به صورت یخ زدش کشید.ملافه رو از روی پاهاش کنار زد واز جاش بلند شد وبا سردرد عجیب و غریبش به سمت بیرون حرکت کرد.
وقتی چند قدم برداشت لیام رو دید که روی کاناپه جمع شده و سعی کرده خودش رو بیشتر به پشتی مبل بچسبونه تا گرم بشه.
زین چینی به ابروش داد و مستقیم سمت قهوه ساز رفت و دستگاه رو روشن کرد.
لین با سر و صورت خیس از سرویس بهداشتی بیرون اومد وبا دیدن پدرش که روی کاناپه خوابیده بود صداش رو پایین اورد و گفت:چرا پاپا دیشب با ما نخوابید؟
زین بی حوصله پاکت شیر رو بیرون اورد وتو ماگ لین ریخت تا اون رو به دستش بسپره گفت:
نمیدونم عزیزم،از خودش بپرس
لین با قدم های تندش خودش رو به لیام رسوند و اون رو به ارومی تکون داد تا بیدار بشه:
پاپا؟ بیدار شو داره دیرمون میشه
لیام با چهره ای خسته و گودی زیر چشماش به سختی لای چشمانش رو باز کرد و با دهنی خشک گفت:
بیدارم عزیزم
اما بعد از چند دقیقه هنوزم از جاش بلند نشده بود و لین داشت با ماگش شیرش رونوش میکرد.
زین عصبی گفت:لیام مگه نشنیدی بچه چی گفت؟باید ببریش مدرسه
لیام با خستگی رو کاناپه نشست و به زین خیره شد،نگاهش نامعلوم بود و زین نمیدونست نگاهش چه معنی میده.
لیام در انتها گفت:
امروز من نمیبرمش خودت ببرش
YOU ARE READING
Judas (Shotgun S2){Z.M}
Actionیهودای من همه را به صلیب بکش! شام و برزخ را به زمین بیاور هر آنچه که اعتقاد داری را به آتش بکش بوسهتو،سیب شیطان را به تمسخر گرفت.. برای اثبات بی گناهی خودت را حلق آویز کن! اینجا شروع فصل دوم شاتگانه! اگه شاتگان روخوندی قطعا نیا...