بعد از زنگ آخر،همهمه و فریاد وجیغ های بچه ها تو راهرو مدرسه کر کننده بود اما لین اینبار گوشه دیوار رو انتخواب کرده بود و ساکت به سمت کمد وسایلش میرفت.آروم موهای بهم ریختش رو از جلوی چشمانش کنار زد.
از اول صبح تا الان دلش گرفته بود.لب هاش رو محکم فشار داد و سعی کرد دعوای اول صبح باباهاش رو به یاد نیاره،در ضمن ادل هم امروز به مدرسه نیومده بود و لین از صبح تا موقع ترخیص تنهاتر از همیشه بود.
سروصدای بچه ها و شلوغی راهرو به مرور کمتر شد و لین جزو نفرات اخر بود که به کمدش رسید.
روی نوک انگشتان پاش ایستاد و در کمد کوچیکش رو باز کرد،بارونی و ساندویچ نصفه نیمش رو توی کیف کوچولوش چپوند و در رو به آرومی بست.
اطراف رو با چشمانش پایید و تو راهرو کسی رو ندید.احتمالا اینبار خیلی دیر کرده بود.کوله کوچیکش رو روی شونه هاش گذاشت و به سمت در دوید.
هوا ابری و تاریک بود.حیاط مدرسه کم کم خلوت شده بود.چمن و اسفالت مدرسه از بارون نیم روزی نم دار شده بود و تاب ها برای خودشون تاب میخوردن.بچه ها یکی یکی سوار ماشین های والدینشون میشدن.
و
لین سعی میکرد از لای حصار های محوطه مدرسه ماشین پدرش رو پیدا کنه.نکنه دیر کرده و باباش اون رو تنها گذاشته؟
بند کوله اش رو محکم تو دستاش فشارداد سعی کرد بنابرگفته باباش،زین،گریه نکنه.چون پاپا لیام گفته بود اگه اونا نیومدن حتما تا حدود پنچ دقیقه بعدش،به سراغش میان.
پنج دقیقه حالا تبدیل شده بود به ده دقیقه که لین تو هوای سرد و غبار الود ایستاده بود.
حالا به کلی حرف های زین رو از یاد برده بود و بغض کودکانش ترکید.
رو زمین نشست و زانوهاش رو بغل کرد.هق هق هاش تبدیل به گریه های بلند و سکسکه شد.با صدای بلند برخورد درفلزی به حصار محوطه لین رو از جاش پروند.با جفت چشمان درشتش به عمو هری نگاه میکرد که با عرق روی پیشونیش نفس نفس میزد و در رو پشت سرش بسته بود:
لیان!پسر!بخدا شرمندتم دیر رسیدم!
لین همچنان رو زمین نشسته بود و با چشمان فندقی درشتش سعی میکرد حرف های هری رو تجزیه تحلیل کنه.
هری جلوش ایستاد و تو صورتش خم شد وموهاش رو از جلو چشمانش کنار زد:
عمو هری رو میبخشی دیگه؟به پاپا لیام چیزی نگو باشه؟
بغض لین دوباره شکست ودستاش رو برای به اغوش کشیده شدن دراز کرد:
چرا اینقدر دیر کردی!
هری لین رو تو اغوشش بلند کرد و روی پهلوش نشوند و به سمت در فلزی حرکت کرد:
YOU ARE READING
Judas (Shotgun S2){Z.M}
Actionیهودای من همه را به صلیب بکش! شام و برزخ را به زمین بیاور هر آنچه که اعتقاد داری را به آتش بکش بوسهتو،سیب شیطان را به تمسخر گرفت.. برای اثبات بی گناهی خودت را حلق آویز کن! اینجا شروع فصل دوم شاتگانه! اگه شاتگان روخوندی قطعا نیا...