~آن روی دیگر¹²~

63 17 7
                                    


جونگکوک افسار Shadow را از میله‌ی سایه بون کلبه باز کرد و دستی به طرف ماما تکون داد و بعد رو به تهیونگ گفت:

« بپر بالا.»

تهیونگ با تعجب و سوالی نگاهش کرد که جونگکوک دوباره به حرف اومد:

« اینجوری نگاه نکن .همون طور که گفتی زین Shadow یک نفرس؛ پس تو بشین و من اسب رو هدایت می کنم .»

تهیونگ دهن باز کرد که چیزی بگه که کوک بین حرفش رفت و با لحن خاصی گفت:

« حرف نزن اینقدر. بشین بریم ،دیر شد .»

تهیونگ با بهت و حالتی که خنده درش موج میزد با کمک رکاب بالا رفت و در همون حال گفت:

« من حتی یک کلمه هم نگفتم و تو میگی حرف نزن.»

جونگکوک افسار را کشید و به طرف جنگل حرکت کرد در همون حال با خنده گفت:

« الان که حرف زدی.»

تهیونگ پرروی زیر لب گفت و با لبخند نگاهی به پشت سر جونگکوک که افسار اسب رو گرفته بود انداخت.

موهای مشکی مواجش با نسیم ملایم و خنک ای که میوزید تکون میخورد .
تهیونگ ناخواسته آروم زمزمه کرد :

«تو واقعاً خوشگلی ...»

جونگ کوک با تعجب برگشت و کمی بالا را نگاه کرد و پرسید :

«چی؟»

تهیونگ شونه ای بالا انداخت این بار بلندتر جواب داد:

« تو واقعاً خوشگلی،یکم زیادی هم خوشگلی .قیافت خاصه و این خاص بودن باعث میشه فوق‌العاده جذاب و زیبا باشی.»

جونگکوک لبخندی زد و آروم گفت:

« هرچقدرم زیبا و خاص باشم ، فکر می کنم تو تا به حال خودت رو تو آیینه ندیدی که به من میگی.
چشمهات دقیقاً مثل یک اقیانوس آبی و تمیزه و موهات درست مثل پرتوهای نور خورشیده و بعد تو به من میگی زیبا.»

تهیونگ لبخندی زد و آروم گفت:

« داری خجالتم میدی.»

جونگ کوک شونه ای بالا انداخت و گفت:

« به هرحال حقیقته.»

و بعد هر دو ساکت شدند و بی حرف در افکار خود غرق شدن.
تهیونگ در فکر اینکه جونگکوک چقدر زیبا از او تعریف میکنه و کوک در فکر این که پیرزن دیگه چه چیزی از مادرش میدونه و چرا الان توی قصر نیست .

Dagger Tears |•| اشک خنجرOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz