جونگکوک افسار Shadow را از میلهی سایه بون کلبه باز کرد و دستی به طرف ماما تکون داد و بعد رو به تهیونگ گفت:
« بپر بالا.»
تهیونگ با تعجب و سوالی نگاهش کرد که جونگکوک دوباره به حرف اومد:
« اینجوری نگاه نکن .همون طور که گفتی زین Shadow یک نفرس؛ پس تو بشین و من اسب رو هدایت می کنم .»
تهیونگ دهن باز کرد که چیزی بگه که کوک بین حرفش رفت و با لحن خاصی گفت:
« حرف نزن اینقدر. بشین بریم ،دیر شد .»
تهیونگ با بهت و حالتی که خنده درش موج میزد با کمک رکاب بالا رفت و در همون حال گفت:
« من حتی یک کلمه هم نگفتم و تو میگی حرف نزن.»
جونگکوک افسار را کشید و به طرف جنگل حرکت کرد در همون حال با خنده گفت:
« الان که حرف زدی.»
تهیونگ پرروی زیر لب گفت و با لبخند نگاهی به پشت سر جونگکوک که افسار اسب رو گرفته بود انداخت.
موهای مشکی مواجش با نسیم ملایم و خنک ای که میوزید تکون میخورد .
تهیونگ ناخواسته آروم زمزمه کرد :«تو واقعاً خوشگلی ...»
جونگ کوک با تعجب برگشت و کمی بالا را نگاه کرد و پرسید :
«چی؟»
تهیونگ شونه ای بالا انداخت این بار بلندتر جواب داد:
« تو واقعاً خوشگلی،یکم زیادی هم خوشگلی .قیافت خاصه و این خاص بودن باعث میشه فوقالعاده جذاب و زیبا باشی.»
جونگکوک لبخندی زد و آروم گفت:
« هرچقدرم زیبا و خاص باشم ، فکر می کنم تو تا به حال خودت رو تو آیینه ندیدی که به من میگی.
چشمهات دقیقاً مثل یک اقیانوس آبی و تمیزه و موهات درست مثل پرتوهای نور خورشیده و بعد تو به من میگی زیبا.»تهیونگ لبخندی زد و آروم گفت:
« داری خجالتم میدی.»
جونگ کوک شونه ای بالا انداخت و گفت:
« به هرحال حقیقته.»
و بعد هر دو ساکت شدند و بی حرف در افکار خود غرق شدن.
تهیونگ در فکر اینکه جونگکوک چقدر زیبا از او تعریف میکنه و کوک در فکر این که پیرزن دیگه چه چیزی از مادرش میدونه و چرا الان توی قصر نیست .
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Dagger Tears |•| اشک خنجر
Фанфик+یه افسانه قدیمی هست که میگن چهره کسی که توی این زندگی عاشقشیم میشه چهره خودمون تو زندگی بعدی. _پس من خیلی خوشبختم چون قراره تو زندگی بعدیم زیبا ترین آدم روی کره زمین باشم. +از کجا اینو میدونی؟! _چون قراره شکل تو باشم..... ~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~ •|...