~رُزا³²~

49 7 3
                                    

بعد از خوردن شام ،نیمه های شب بود و همگی دور هم نشسته بودن و هیچ کدوم قصد خوابیدن نداشتن به جز شوگا که بعد از شام گوشه ای خوابید.

تهیونگ و جونگکوک میترسیدن چشم رو هم بزارن و فردا ببینن که این با هم بودنشون خواب بوده .نامجون تو ذهنش درگیر حرف جین بود و خواب به چشمش نمیومد و جین و ماما هم دلیلی داشتن برای این بی خوابیشون.

توی فضا به جر صدای پچ پچ های تهیونگ و جونگکوک هیچ صدایی به گوش نمیرسید که ماما با جعبه چوبی و کوچیک توی دستش وارد شد و جو سنگین حاکم بر فضا رو عوض کرد:

«پسرم جونگکوک!تو ازم خواستی عکس مادرتو نشونت بدم،طبق خواستت توی وسایلم گشتم و پیداش کردم.بیا....بیا اینجا کنارم.»

جونگکوک که با شنیدن اسم مادرش از دهن ماما شاخکاش تیز شده بود به سرعت از جا بلند شد و کنار ماما رفت.

تهیونگ هم که از قبل از غذا توسط نامجون گوشه‌ای کشیده شده بودو توجیه بود بلافاصله از جا بلند شد و کنار تهیونگ رفت و دستش رو تو دستش گرفت.

نامجون با فهمیدن موضوع نگاهی به جین انداخت و بعد سرشو به طرف ماما و جونگکوک برگردوند.

جین بعد از فهمیدن محتویات اون جعبه ناخنش رو به دندون گرفت و به جونگکوک خیره شد.

ماما عکس رز رو از جعبه بیرون آورد و لبخندی سرشار از دلتنگی بهش زد و دستی روش کشید و به طرف جونگکوک گرفت.

جونگکوک عکس رو از دست ماما گرفت و بهش خیره شد....

تهیونگ سرکی کشید و بعد از دیدن تصویر مادر جونگکوک ، با صدایی تقریبا هیجان زده گفت:

«واااو خدای من ،کوک مادرت واقعا زیبا بوده ....
و تو کاملا به مادرت رفتی و موها و رنگ چشمات کاملا مثل مادرته.»

جونگکوک که غرق زیبای مادرش شده بود ،قطره اشک ناخواسته‌ای از چشماش پایین چکید .

انگشتاش رو نوازش گونه روی عکس میکشید و با هر کلمه از تحسین‌های تهیونگ بیشتر زیبایی و خاص بودن چهرش رو درک میکرد.

ماما عکس دیگه‌ای بیرون اورد و بهش نگاه کرد.
بعد سر بلند کرد و به چهره نگران سوکجین نگاهی انداخت و دوباره به عکس تو دستش نگاه کرد.

خودش هم دو دل بود ولی نفس عمیقی کشید و دستش رو روی شونه جونگکوک گذاشت و عکس جدید رو به طرفش گرفت.

جونگکوک اول به ماما نگاه کرد و بعد نگاهش رو به عکس توی دستای ماما داد...

Dagger Tears |•| اشک خنجرWhere stories live. Discover now