هر دو توی باغ ، زیر همون بید ، روی زیرانداز، به دور از پدرانشان و نگهبانان، دراز کشیده بودند و از لا به لای برگهای افتاده اون بید مجنون ، به آسمون خیره شده بودن.
تهیونگ چشم از سقف آسمان برداشت و به نیمرخ جونگکوک خیره شد. با لبخند و خیره خیر در حال تماشای نیمرخ رویای این پسربچه مغرور ،ولی بی دفاع بود که جونگکوک سنگینی نگاهش را حس کرد و بلند شد نشست و موهاش رو روی چشمش مرتب کرد و به طرف تهیونگ برگشت و با لبخندی کج درست مثل پسر بچه های تخس گفت:
« چیه ؟!»
تهیونگ هم همونطور که دراز کشیده بود جواب لبخند شیطونش رو با یه لبخند شبیه خودش داد و با خنده گفت:
«هیچی،داشتم قیافه دوست جدیدم رو نگاه می کردم.»
_خوب به نتیجه هم رسیدی؟
تهیونگ از پشت به دو تا آرنجهاش تکیه داد و گفت:
« به این نتیجه رسیدم که چقدر زشته.»
و با لبخند ابرویی بالا انداخت.جونگکوک که فهمیده بود شوخیه و از این بازی خوشش آمده بود شروع کرد به حالت جستجو کردن اطرافش را نگاه کردن . تهیونگ، هم کنجکاو شده بود وهم تعجب کرده بود آروم پرسید :
«دنبال چیزی میگردی .»
_دنبال آینهام .چون فکر کنم یه جوری خودت رو دیدی و فکر کردی منم .
چند ثانیه طول کشید تا تهیونگ منظورش رو متوجه بشه ولی وقتی لبخند شیطون و پهن جونگکوک رو دید دستش رو مشت کرد و یه مشت چمن کند و به طرفش پرت کرد و خندید. جونگکوک هم خندید و کمی به عقب خم شد و دستش رو توی آب کرد و بعد به طرف تهیونگ پاچید.
تهیونگ چند ثانیه بی حرکت توی شوک موند.جونگکوک منتظر به او چشم دوخت و او آروم سرش را بلند کرد و اول با اخم زل زد به جونگکوک که جونگکوک هول کرد و سریع گفت:
« وای ببخشید تهیونگ. فکر نمی کردم ناراحت بشی، من معذرت می خوام.»
جونگکوک بدون توقف در حال عذر خواهی بود و سعی داشت با لبه آستین کتش قطرات آب روی صورت تهیونگ را پاک کنه.
تهیونگ آروم آروم لبخندی شیطون جای اخمش را گرفت و رو زانو بلند شد و جونگکوک رو هول داد توی آب و لحظه آخر،جونگکوک دست تهیونگ رو محکم گرفت و هر دو داخل برکه پرت شدن .
جونگکوک به پشت و تهیونگ روش افتاده بود. هر دو تو شوک بودند.اتفاقی که افتاده بود برای هر دو غیرمنتظره بود.
این دفعه جونگکوک زودتر به خودش اومد رو در یک حرکت تهیونگ رو برگردوند و کامل انداختش تو آب و خودش هم کنارش نشست و شروع کرد آب پاشیدن بهش.بعد از چند ثانیه هم تهیونگ از شوک خارج شد و شروع کرد به جونگکوک....بلند بلند میخندیدن و همدیگه را خیس می کردن. بعد از چند دقیقه انرژی هر دو تمام شد و هر دو با لبخند باقی مونده روی لباشون خودشون رو لبهی برکه کشیدن و جوری نشستن که هنوز پاهاشون توی آب بود.
تهیونگ که از سرو روش آب می چکید با حالتی جذاب سرشو بالا گرفت و موهای خیسش را بالا زد.
جونگکوک که شاهد این صحنه بود دوباره مشتش را پر از آب کرد و به طرف تهیونگ پاچید و گفت:
«چیه ؟فکر کردی خیلی جذابی که اینجوری قیافه میگیری؟»
تهیونگ به طرفش سر برگردون و با حالتی مغرور و خودشیفته گفت:
« معلومه .حتما موهات که جلو چشمات رو را گرفتن نمیزارن ببینی.»
از جا بلند شد و توی آب ایستاده و ادامه داد:
« خب ...حالا بیشتر دقت کن ، من دقیقا شکل پری های توی افسانه ها نیستم؟»
جونگکوک خندید و به سر تا پای خیسش اشاره کرد و گفت :
«چرا،ولی یه پری آب کشیده.»
تهیونگ با پاش آبی بهش پاچید و با خنده گفت:
« میتونی بگی پری دریایی .»
جونگکوک بلند خندید و بلند شد و شونه های تهیونگ رو گرفت گفت:
« پس پری دریایی، وقتشه یکم شنا کنی.»
بعد سعی کرد دوباره بندازتش تو آب ولی تهیونگ سریع متوجه شد و هر دو با خنده شروع کردن به کلنجار رفتن با هم دیگه تا ببینن کدوم یکی دیگری رو زودتر تو آب میندازه.
صدای خنده های مردانه ولی شادشون تو کل باغ پیچیده بود و همین باعث شده بود که رودلفی که در حال صحبت با نگهبانان توی حیاط بود صدای بلند خنده هاشون رو بشنوه و دنبال صدا رو بگیره تا از ماجرا باخبر بشه.
وقتی به بید رسید چیزی ندید ولی صداشون رو به طور واضح میشنید.
کمی نزدیکتر شد که همون لحظه دو شاهزاده از پشت بید کنار رفتند و رودلف دید که دست به یقه همدیگه در حال بلند بلند خندیدن و کلنجار رفتن با هم برای انداختن یکدیگر توی آبن و در همین حین با پاهاشون به هم آب می پاشن و از سر و روشون آب میچکه.
دیگه نتونست دووم بیاره بلند فریاد زد:
«سرورم! این چه وضعیه؟»
دو شاهزاده سر جای خودشون ایستادند و تو همون حالت به طرف رودلف برگشتن.
CZYTASZ
Dagger Tears |•| اشک خنجر
Fanfiction+یه افسانه قدیمی هست که میگن چهره کسی که توی این زندگی عاشقشیم میشه چهره خودمون تو زندگی بعدی. _پس من خیلی خوشبختم چون قراره تو زندگی بعدیم زیبا ترین آدم روی کره زمین باشم. +از کجا اینو میدونی؟! _چون قراره شکل تو باشم..... ~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~ •|...