~آرامش و امنیت من¹⁸~

75 16 12
                                    

کیوتیا وت یادتون نره
عکس کاورم ...
یه همچین جایی رو تصور کنید که پسرا میرن برای دیدن هم دیگه.
حرفای آخرم همشو بخونید مهمه💜

~~~~~~~~~⁦♡~~~~~~~~~~

وقتی به چشمه رسیدن تهیونگ قبل از ایستادن کامل اسب جوری ازش پایین پرید که نزدیک بود زمین بخوره و پاش آسیب ببینه.

با عجله سمت تخته سنگ دویید که صدا پایی شنید.
کمی قدماشو آروم تر کرد که همون لحظه جونگکوک از پشت تخته سنگ بیرون اومد و به طرفش دویید.

هر دو به سمت هم رفتن و وقتی به هم رسیدن محکم همو در آغوش گرفتن.

تهیونگ دستشو کنار صورت جونگکوک گذاشت و به صورتش خیره شد و گفت:

«آییش...خداروشکر که خوبی.
توی قصر شما هم خبریه؟»

جونگکوک دست تهیونگ رو توی دستش گرفت و با عجله سری تکون داد و تند تند گفت:
«آره خوبم، خوبم...
آره قصرمون غوغا شده ....
واقعا نمیدونم چه خبره فقط فهمیدم که گویا از قبل این نقشه رو داشتن.»

با شنیدن صدای پا از پشت سراشون هر دو به عقب نگاه کردن که نامجون و جین رو دیدن که به طرفشون میومدن.
هر دو با تکون دادن سراشون سلامی کردن و جین گفت:

«حرفاشون رو که شنیدم گویا از اول نقششون همین بوده،انگار اصلا برنامه اتحادی نبوده.
ویلیهم میخواسته اعتماد فردریچ رو جلب کنه و بعد سر فرصت درست مثل امروز از سمت جنوب حمله کنه و با گرفتن مزارع جنوبی کم کم پیش بیاد.»

نامجون دستش رو پشت کمر تهیونگ گذاشت و گفت:
«درسته که مزارع جنوبی جز ضعیف ترین قسمتای قلمرو ولی با گرفتن اون بخش ها، ارتش ویلیهم راحت تر میتونن به بخش های شرق و غرب تسلط پیدا کنن و با گرفتن بخش شرقی ،کار قلمرو ما تمومه.»

جونگکوک نگاه از نامجون گرفت و به زمین خیره شد ،کمی فکر کرد که یهو چیزی به ذهنش رسید سرشو بلند کرد و تند تند شروع کرد به گفتن:

«چند وقت پیش به بهونه کتاب خوندن تو اتاق پدرم بودم، با رودلف داشتن راجب یه چیزایی حرف میزدن که اون لحظه متوجه نشدم ولی الان میفهمم که منظورشون این حمله لعنتیشون بوده.
چندتا هم نقشه و اینجور چیزا بود که تا من نظرم بهشون جلب شد رودلف جمعشون کرد .»

جین کمی فکر کرد و همونطور که به تخته سنگ تکیه میداد با حالتی متفکر گفت:
«ممکنه با پیدا کردن اون نقشه ها بتونیم از هدفاشون با خبر بشیم.»

نامجون چند قدمی سمت جین برداشت و بعد دستش رو بالا آورد و روی پاشنه چرخید و رو به جونگکوک گفت:
«شما دوتا باید اون نقشه هارو پیدا کنید و بفهمید که هدف حمله بعدیشون چی و کجاست؟
چون صددرصد با همین یکبار عقب نمیکشن.»

Dagger Tears |•| اشک خنجرМесто, где живут истории. Откройте их для себя