🌑PART<11>

2K 405 26
                                    


سرش حسابی درد میکرد و ور رفتن با شقیقه‌هاش دردی رو درمان نمیکرد، بخصوص الان که چند وقتیه بی‌حسیِ دستِ چپش هم بهش اضافه شده.

خواست قدم پایین بزاره که صدایِ خنده و زمزمه‌هایِ آرومی توجه‌اش رو جلب کرد. قصد داشت بی‌خیال ادامه بده ولی وقتی صدایِ یونگی رو شنید که بلند اسمِ امگا رو صدا زد و پیشبندش صدایِ خنده‌ی تهیونگ بلند شد، لبخندی ناخواسته رویِ لبش شکل گرفت و به سمتِ راه‌رویی که جز یک در چیزی نداشت رفت.

-خدایِ من! لباسِ عزیزم!
صدایِ بغض آلوده یونگی رو از پشتِ در شنید و بعدِ چند تقه‌ی آروم بی‌معطلی در رو باز کرد.

-دارید چیکار میکنید؟
بتا با خنده پرسید و لباسایِ یونگی که از بالا تا پایین رنگی بود رو نگاه و لحظه‌ای با دیدنِ صورتِ کثیفش بلند قهقه زد.

آلفا با غضب به بتا و امگایی که بدونِ وقفه میخندیدن چشم‌غره رفت و بعد همراهیشون کرد اونقدر که امگا از دل درد زمین نشست و یهویه صرفه‌هایِ وحشتناکی گریبانش شد.

-هی هی!
بتا با هول کنارش زانو و یونگی بعدِ زمین گذاشتنِ قلمو، نگران بالایِ سرش خم و سعی کرد با گرفتنِ بازوش بلندش کنه.

-نه بزار همینطور بمونه
با صدایِ بلندی گفت و سعی کرد با مالشِ قفسه‌ی سینش بصورتِ دورانی به‌کمکِ کفِ دست، آرومش کنه.

-هی بهتر میشی، آروم باش
نامجون با لبخنده فیکی گفت که خودش هم ازش اطمینان نداشت و تهیونگ؟ حس میکرد کلِ جونش تویِ گلو و قفسه‌ی سینش جمش شده و با هر سرفه‌ای مقداریش به بیرون پرت و از عمرش کم میشه‌.

سرفه‌هاش به خس‌خس تبدیل شدن و حالا راهی برایِ تنفسی سریع که حکمِ زندگی رو براش داشت باز شده؛ با گذاشتنِ دست بر زیرِ زانو و پشتِ کمرش بلندش کرد و به گفته‌ی نامجون بالشت رو طوری گذاشت که حالتِ نشسته به خود بگیره.

-چیزی نیست باشه؟ قول میدم بهتر شی.
بر اساسِ دیدنِ چهره‌ی رنگ‌پریده و چشم‌هایی که لرزششون ترسش رو نشون میداد گفت و یونگی که کم مونده بود با غروری که داشت قطره اشکش پایین بیوفته، روش رو برگردوند و به سمتِ در رفت:
-من میرم.

-قبلش به خدمتکارها بگو وسایلِ رنگ رو از اتاق بیرون ببرن، تنفسش براش زیاد خوب نیست

-باشه
آلفا گفت و با غمی عمیق که رویِ سینش حکم‌فرمایی میکرد در رو پشتِ سر بست.
از کِی شروع شد که بود و نبوده امگایِ عمارت براشون مهم شده؟ حتی به حدی که ناتوانیش برایِ خدمتکار هم غم محسوب میشه. از کِی اونقدر وابستش شدن که با دیدنِ سرفه‌هاش چیزی درکنشون فرو میپاشه و از کِی وقت کردن به این فکر کنن که چطور امگا رو خوش‌حال نگه دارن!؟

این‌ها همه تصمیمات و کارهایی بود که اهلِ عمارت با فقط یبار دیدنش بوجود آوردن و این حقیقت رو نمیشه انکار کرد که با وجوده همه‌ی این‌ها باز هم برایِ آلفاش وسیله‌ای بیش نیست.

&lt;MOON OMEGA&gt; امگای ماهWhere stories live. Discover now