🌑PART<20>

1.8K 378 107
                                    

بچه‌ها حتما بی‌کلامی که گذاشتم رو پلی کنید و بعد شروع کنید به خوندن و اینکه این پارت هم طولانی نیست و همونطور که گفتم جبرانِ دیروز یا بهتره بگم دیشبه که دیر آپیدم.

لطفا این پارتِ کوتاه رو با تمامِ احساس بخونید.

_________________________________________

این قسمت از اتاق برخلاف چیزهایی که از تویِ کتاب‌هایِ تصویری میدید، نه نرده‌ای داشت برایِ مانع نه گلدونی داشت برایِ زیبایی.
ساده‌ی ساده، درست مثلِ آسمونِ بالایِ سرش که برخلافِ هوایِ سرد، ابری نبود و نیست حتی نشونه‌ای برای بارش.
آرومِ آروم! مثلِ باده خنکی که به آهستی از پیراهنِ سفید رنگش رد میشد و تنِ کبودش رو نوازش میکرد، پوستش مثلِ همیشه سرد بود و سردیِ باد حسِ خوبی بهش میداد حس میکرد رویِ ابرها نشسته، نمیدونست چرا همچین خیالاتی سراغش اومده انگار که آسمون و زمین میدونستند آخرین لحظاتِ نفس کشیدنشه و با رویی باز ازش پذیرایی میکردند.
سرش رو بالا گرفت و به ماه که کامل بود نگاه کرد، زیبا بود خیلی زیبا! لبخندی برای دیده تاری که انگار ماه رو به رنگِ بنفش در آورده زد و خود رو جلوتر کشید.
آسمون میخواست با به تصویر کشیدنِ چشم‌هاش شادش کنه؟ رگه‌های خاکستریِ درونِ رنگِ بنفش ماننده ماه زندگیِ یکنواخت و سردِ امگا رو نشون میداد و اونقدر روحش آزاد شده بود که حس میکرد پاهاش دارن تاب میخورن ولی به خود اجازه‌ی پایین گرفتنِ سرش رو نداد، مگه چقدر وقت داشت آسمونی که پر از رمز و زارِ عاشقانه‌هایی مثلِ خودش هست رو دید بزنه؟ آسمونی که شاهد هزاران عشقِ به پایان نرسیده و غمگینه!
میتونست صدایِ زوزه‌ی گرگی که درونش بیدار شده بود رو بشنوه، اعتراض داشت؟ نه...
انگار که گرگش میدونست بعد از مدت‌ها خوابیدن و تنهایی کشیدن اینک وقتِ آزادیش هست و با جنب و جوش و زوزه‌هایِ پی در پی درونِ دشتِ سفیده خیالاتش میدوید و خزه‌هایِ سفیدش همچون یالِ اسبی برفی در با باد میرقصید، آروم ولی پر از رنگ‌های روشن.

جسمش سبک شده بود و با دستی که بر رویِ موهایش نشست به آرومی خندید و سرش رو کمی خم کرد تا گرمیش به تمامِ وجودش برسه.
لوکمی به آرومی موهایِ تیره به رنگ شبِ پسر رو نوازش میکرد و با سکوتی به رنگِ تاریکی، نیم‌رخِ آرومش رو از نگاه گذروند.

وقتِ آرامشِ ماه رسیده بود، فرزنده ماه بلاخره بعد از مدت‌ها تاریکی قرار بود به آسمون‌ها سفر کنه جایی که ازش اومده و یاد گرفت زندگی کنه، در سختی‌ها بخنده و عاشق شه...

نگاهش رو از چهره‌ی زیبایِ تهیونگ گرفت و به ماه داد، ماه هم انگار که با کامل شدنش آغوشش رو تماماً برایِ تکه‌ای از وجودش باز کرده بود، تکه‌ای که به اشتباهی به زمین فرستاده شد تا یاد بگیره دوست داشتن یعنی چه و با برگشتن به آسمون داستانش رو به رخِ هزاران ستاره بکشه، با صدایی زیبا و رسا...
انگار که الهه ماه میدونست نماهنگ شدنِ صدایی چون فرزنده ماه برایِ موجوداتِ زمینی زیادیست و اون رو بطوره موقت گرفته تا فقط برایِ همنوعان خود همچون ماه و ستارگان بسورده؛ درست همون لالایی‌ای که از بدو تولد در گوشش زمزمه شد.

&lt;MOON OMEGA&gt; امگای ماهOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz