به غذایِ دست نخورده نگاه کرد و عصبی به طرفِ ویلچر قدمهایِ بلندی برداشت.
_تویه هرزه باز تهدیدهام رو نایده گرفتی؟
با عصبانیت غرید و در یه حرکت ویلپر رو چرخوند که امگا بعدِ مدتها احساسِ غریب اما آشنایی رو درونش حس کرد.
چهرهی بیحالتش رو بالا گرفت و با چشمهایلِ که نمِ اشک درونشون پیدا بود، الفا رو خیره شد.
کلافه از رفتارهایِ یه هفته اخیره امگا دست بر رویِ دستههایِ صندلی گذاشت و تا جایی که بینیش مماس با بینیِ امگا باشه خم شد.
این چشمها چشمهایی نبودن که در گذشته از امگا میدید، تاریکیای که هر نگاهی رو درونِ خود حل میکرد. اینبار کوک میتونست قسم بخوره تیلههایِ درشتی که ناشیانه نگاهش میکرد رو بیشتر دوست داره ولی انگار تهیونگ باهاش لج داشته باشه در این چند روز نورِ زیبایِ چشمهایِ درخشانش رو ازش مخفی نگه داشته بود.
به راستی که چه بر سرِ جفتش اومده؟_وجودت ذرهای برام اهمیت نداره ولی فکر نکن که بتونی با نخوردنِ غذا امکانِ رشدِ جنین تویِ شکمت رو پایین بیاری...
با بیرحمی لب زد و لحظهای بعد قطره اشکی آروم و بیصدا از گوشهی چشمِ امگا تا چونهای که بر خلافِ دفعاتِ قبل لرزش نداشت سر خورد.
چیزی درست وسطِ سینهاش بشدت تیر کشید و سعی کرد صاف بایسته ولی لعنت این درد که انگار با گرگِ خشمگینِ وجودش یکی باشه به جونش رخه زده و هر دفعه که قطره اشکِ امگا رو به یاد میاورد، گرگِ وجودش با بیرحمی به قفسهی سینهاش چنگ میانداخت.
پس بلاخره آلفایِ درونش طاقتش رو از دست داده و میخواست با صاحبِ خود برایِ محافظت از امگاش بجنگه نه؟
نیشخندی زد و بیتوجه به دردِ طاقتفرسا و غرشهایِ گرگ، به سمتِ پاتختی رفت و بعدِ برداشتنِ کاسهی بزرگِ سوندوبوجیگائه، دوباره برگشت و روبهرویِ امگا زانو زد.هر چقدر هم نفرت نسبت به امگا داشت، نمیتونست با بیخیالی سرِ بوجود اومدن یا نیومدنِ جنینی که قراره وارثش باشه ریسک کنه . قاشق رو از مواده گوناگون غذا پر و به دهنِ امگا نزدیک کرد.
_دهنت رو باز کن امگا و مجبورم نکن با زور این کار رو انجام بدم.
با صدایِ الفایی که بمتر شده بود غرید و تهیونگ کمی لرزید، جوششِ اشک درونِ چشمهاش بخوبی احساس میشد و خیره شدن به چشمهایِ پرفروغِ آلفا نه تنها کمکی بهش نمیکرد بلکه کاری میکرد که تا عمقِ وجودش از حسرت و نداشتنش بسوزه.
پلکهایِ ورم کردهاش رو بر رویِ هم فشرد تا بیشتر از این منبعِ عذابش رو تماشا نکنه و به ارومی لبهایِ خشک شدهاش رو از هم فاصله داد.
الفا نفسِ عمیقی کشید و سعی کرد بیتوجه به ضربانِ پی در پیِ قلبش که بیدلیل خود رو به سینه میکوبید، کارش رو انجام بده.
VOUS LISEZ
<MOON OMEGA> امگای ماه
Fantasyامگای ماه، امگایی با بدن و روحیهای ضعیف و در عینِحال زیبا که هرکس نمیتواند شانسِ داشتنش را داشته باشد، چه میشود اگر شانس آنقدر با او بد باشد که جفتِ آلفایی بیرحم شود و چه میشود اگر قبولش نکند؟ [این داستان بازنویسی نشده و دارای صدها اشتباه نگارشی...