○|Live in the moment|○

92 26 16
                                    


CHANYEOL VR:

بالاخره بعد از ساعت ها گیس و گیس کشی لوهان و بکهیون بالاخره با گفتن اینکه میریم شهر بازی تونستیم هر دو رو خر کنیم و سوار ماشین بکنیم

من و بکهیون قرار شد با ماشین اون بریم و سهون و لوهان با ماشین بکهیون

خواستم سوار ماشین بشم که صدای بکهیون بلند شد

° هییییی اونجا من میشینم من رانندگی میکنم

چشم غره ای بهش رفتم و بد بد نگاش کردم ولی از اونجایی که دیگه چونی برای باز کردن چشم هام هم نداشتم سعی کردم لج نکنم و ماشین رو تقدیم این کوتوله بکنم

رفتم و  روی صندلی کمک راننده نشستم و بک هم همون موقع سوار شد و در ها رو بستیم
بکهیون دقیقا مثل تازه کار ها اول کمی صندلی رو عقب کشید و شروع کرد تنظیم کردن جاش

اخه مگه الان گواهی نامه گرفته که اینطوری داره آماده میشه!؟ راستی این بچه اصلا چند سالشه ؟! ماشین روندن بلده؟!

توی همین فکر بودم که توی یو ثانیه از صندلیم پریدم و با سر رفتم توی شیشه جلوی ماشین
احساس میکردم جمجمه ام شکسته ؛ اخ بلندی گفتم و برگشتم و دستم رو گذاشتم روی سرم

○ببخشید!! فکر کردم ترمزه

میخواستم برگردم و بهش حرف های ناجور بدم ولی الان فقط میتونستم به سر عزیزم که الان با خاک یکسان شده فکر کنم
واقعا میتونستم خورد شدنش رو حس کنم و احساس میکردم که الان ممکنه خون از توی بینی و چشم هام بزنه بیرون
اینطور نیست که من ضعیف باشم ولی با گازی که داد و ترمزی که گرفت اونقدری شدید به شیشه خوردم که شیشه ترک برداشت

چشم هام رو باز کردم و با ترک بزرگ روی شیشه تازه به عمق فاجعه پی بردم
رسما کله من رو زده بود به شیشه و الان اون طوری که میتونستم حدس بزنم با ترس و پشیمانی بهم نگاه داره میکنه
ولی من قرار نیست کوتاه بیام از گرفتن حال این کوتوله ؛ برگشتم سمت بک و همینطور که انتظار داشتم داشت با ترس نگاهم میکرد
خواستم دهنم رو باز کنم که یک تقه روی ماشین خورد
با چشم های قرمز برگشتم و با سهون مواجه شدم
شیشه رو کشیدم پایین

¤ هیییی ؛ میدونم بد خوردی به شیشه دیدم ولی بیا بهش آسون بگیر خراب نکن امروز رو لوهان داره فردا برمیگرده میخوام بهمون خوش بگذره

جواب سهون رو ندادم سرم رو اونطرف کردم و شیشه رو باز دادم بالا
بدون اینکه به بکهیون نگاه کنم گفتم

○ اگر پرنس وقت رو مناسب بدونه بی زحمت حرکت کن

همون موقع صدای استارت ماشین فضا رو پر کرد
و سهون رو دیدم که سوار ماشین من که جلومون بود سوار شد

بالاخره هر دو ماشین ها حرکت کردن و راه افتادیم و از پارکینگ بیمارستان اومدیم بیرون
بعد از اون ضربه به سرم سر درد بازم به سراغم اومد
بعد اون باری که اون مرتکیه روان پریش به سرم ضربه زد اگر سرم ضربه ببینه درد میگیره
دست هام رو روی چشم هاش گذاشتم شروع کردم به ماساژ دادنش
هر دقیقه ماشین چپ و راست میشد
اصلا این کوتوله رانندگی بلد نیست ؛ چطوری توی خیابون های سئول زنده بیرون اومده بود ؟!
واقعا جای کف زدن داره ؛ اون خوب خودش رو نجات میده بعد از اینکه اومد ماشینم رو هر روز مچاله پیدا میکنم
الان دیگه از خیر ماشینم گذشته و سعی داره مخم رو مثل ماشین هام مچاله کنه
دیگه واقعا باید یک تصمیم جدی بگیرم

تصمیم شماره 1

دور افتاده ترین جزیره دنیا رو پیدا کن و برو اونجا و مثل انسان های اولیه زندگی کن  و با میمون ها ارتباط بگیر و ازشون برای گرفتن غذا کمک بخواه

تصمیم شماره 2

برو و جراحی پلاستیک انجام بده و خودت رو از اول بساز جوری که کسی نتونه تو رو تشخیص بده و  وارد باند مافیا شو چون برای کار اونجا  نیازی به شناسنامه نداری

تصمیم شماره 3

برو و به یک کارگردان پول بده و ازش بخواه صحنه قتلت رو درست کنه جوری که همه باور بکنن و کسی دیگه دنبال چانیول نباشه

تصمیم شماره 4

¤ هییییییی چان کجاییییی

برگشتم و به دور و برم نگاه کردم
بک از ماشین پیاده شده بود و جلوم شهر بازی بود
لوهان و سهون و بک همه بهم زل زده بودن
یعنی اینقدر داشتم عمیق فکر میکردم ؟! صدای زمزمه سهون به گوشم رسید

¤ میگم این دومین ضربه به سرشه حالش واقعا به نظرتون خوبه؟! احساس میکنم رفته توی دنیای موازی اصلا صدای ما رو نمیشنوه

بک و لوهان به نشونه "اره" سرشون رو تکون دادن و همه یهویی با هم به سمتم برگشتن

تا باهام چشم توی چشم شدن به همشون چشم غره رفتم و در ماشین رو باز کردم و از کنارشون گذشتم و رفتم سمت ورودی شهر بازی

صدای سهون رو از پشت سرم شنیدم"صبر کن ما هم بیایم " ولی بهش توجهی نکردم و به راهم ادامه دادم
از صدای پایی که پشتم میومد میتونستم حدس بزنم که دارن به سمتم میدوئن
همون بهتر رسیدم به ورودی شهر بازی ؛ و بالاخره از اون ماشین لعنتی خلاص شدم
عمرا اگر اجازه بدم وقتی من توی ماشینم بک اون رو برونه ؛ جون من هنوز هم برام عزیزه حتی اگر برای بک عزیز نباشه
اینجا خودت فقط باید به فکر خودت باشی چون کسی بهت اهمیت نمیده
داشتیم خودم رو مثل استاد شیفو نصیحت میکردم و نصیحت های بزرگونه میکردم که دست یکی روی شونم نشست
میشد حدس زد کیه از اونجایی که کف  دست هاش پر   عرق بود و صدای نفس نفس زدنش میومد

¤ از کی تا الان اینقدر سرعتت رفته بالا پارک چانیول

○من فقط دارم سعی میکنم از ثانیه ثانیه زندگیم لذت ببرم

¤ از کی تا حالا؟!

نفس نفس زنان این رو گفت و خم شده بود و دستش روی شونم بود

○ از وقتی که ازرائیل اومد بغل دستم زندگی کنه

تعجب رو میشد از روی صورت سهون خوند
یک" WTF" بزرگی روی صورتش بود

اون حق داشت اون نمیدونست بک این چند روز چه بلایی سر زندگی رنگ رنگی و یکدست من آورده بود هر کسی جای من بود به تصمیم های توی سرش عمل میکرد و از این اوضاع نجات پیدا میکرد

سهون کمرش رو صاف کرد و با لبخند گربه ای روی صورتش گفت

¤ باشه منم کمکت میکنم 

                      ^__________________^

های گایز
بازدید ها و ووت ها سقوط وحشتناکی کرده 😑😭
اصلا انرژی من سلب میشه پس امیدوارم تویی که این رو میخونی بهم با رنگی کردن اون ستاره انرژی بدی و نخونی و بری بدون این کار 😀
        




   

SOMEONE  SAVE PARK FROM HIS NEIGHBOR Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang