𝐇𝐄𝐑𝐌𝐄𝐒 ▪︎ 𝟏𝟑

903 237 32
                                    

‌▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎‌‌‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

‌▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎


آلفرد پشت سر تهیونگ وارد بالکن شد و در رو بست اما قبل از اینکه به طرف مرد دیگه بچرخه، صداش به گوشش رسید.

"تا جایی که یادمه، چند ساعت پیش دوست پسر شخص دیگه ای بودی موسیو لامبرت!"

آلفرد هیچ توجیهی برای موقعیت پیش اومده نداشت.
سکوت تنها کاری بود که از دستش برمیاد، پس بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه سکوت کرد.

"دخترم خط قرمز منه؛ بدجور رو خط قرمزم پا گذاشتی. اگر بفهمه بهش خیانت کردی، چیکار میکنه؟
از کسی که اشکشو در بیاره ساده نمی‌گذرم"

لحن اون پدر بوی خون میداد و عصبانیتی غیر قابل وصف میون کلامش پنهان بود که آلفرد رو به وحشت مینداخت.

تهیونگ، یک دستشو در جیبش برد و دست دیگشو به سمت آلفرد گرفت و اشاره کرد تا جلوتر بیاد.

قدم هاش به وضوح میلرزید و این از پسر سرکشی مثل آلفرد بعید بود.
شاید چون میدونست تمام نقشه هاش بهم خورده، افسار همه چیز از دستش در رفته و دیگه قدرتی نداره.

تهیونگ همونطور ‌که دست چپش رو داخل جیبش نگه داشته بود، دست دیگشو به طرف یقه آلفرد برد و اونو توی مشتش گرفت‌.

صورت پسر رو به خودش نزدیک کرد و اخم هاشو بیشتر از قبل توی هم کشید.

"اگر یکبار دیگه دور و بر هانا ببینمت کاری میکنم دیگه رنگ آسمون رو نبینی! از خشم یه پدر بترس، وقتی به دخترش آسیب زدی. الان دیگه هر کاری از من برمیاد."

با اتمام‌ جمله آخرش، یقه آلفرد رو ول کرد و باعث شد چند قدم به عقب پرت بشه.

میدونست هر حرفی که بزنه به ضررش تموم میشه و جلوی خشم این مرد هیچ کاری از دستش برنمیاد، پس باز هم به سکوت ادامه داد.

تهیونگ که دیگه نمیتونست چهره اون پسر رو تحمل کنه برگشت و از بالا به حیاط خونه نگاه کرد.

𝐇𝐞𝐫𝐦𝐞𝐬 | 𝐕𝐊Where stories live. Discover now