سلام به همگی، همراه با شرمندگی برای بی خبر موندنتون
این بوک، ساده شروع شد و قرار بود ساده ادامه پیدا کنه
چون زمانی که شروعش کردم اعتماد به نفسی برای دوباره نوشتن بعد از چندین سال رو از دست داده بودم
اما یکی از عزیزترین دوستانم این اعتماد به نفس رو بهم برگردوند.همیشه درمورد تک تک جملات هرمس باهام حرف میزد و براشون ذوق میکرد.
همین باعث شد خط داستانی هرمس جدی تر بشه.گفتن احساساتم برام سخت تر از چیزیِ که فکر میکنید، برای همین چندین ماه طول کشید تا بتونم دلیل این توقف رو بگم.
من، این دوستِ چند ساله و صمیمیم رو از دست دادم.
خاطرات مشترک زیادی داشتیم و سعی میکنم برای آروم نگه داشتن خودم از فکر کردن بهشون خودداری کنم.یکیش هم، هرمس...
هنوز نتونستم خودمو قانع به ادامه دادن این داستان بکنم.
احتمال میدم هیچوقت هم آماده نشم.شاید بعد ها بتونید ازم داستان دیگه ای رو بخونید، اما این بوک برای من تموم شدست و نیاز دارم درک کنید.
تمام این حرف هارو زدم تا بی خبر نرفته باشم و در مقابل حمایت هاتون بی لیاقت به نظر نرسم.
آنپابلیش شدن یا همینطور نیمه رها شدنِ هرمس هم بمونه به درخواست شما که ترجیح میدید این بوک نیمه رها بشه یا کلا پاک بشه.
ممنونم از وقتی که صرف خوندن حرف ها و درددل های من کردید.
𝔏𝔦𝔫𝔡𝔞✍︎
YOU ARE READING
𝐇𝐞𝐫𝐦𝐞𝐬 | 𝐕𝐊
Fanfiction✍︎ هِرمِس ____ 𝐇𝐄𝐑𝐌𝐄𝐒 | 𝐚𝐮 𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄 ↳ 𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤, 𝐬𝐨𝐩𝐞 𝐉𝐄𝐍𝐄𝐑 ↳ 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐦𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐲, 𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭, 𝐬𝐦𝐮𝐭... 「⌯ 𝐒𝐔𝐌𝐌𝐀𝐑𝐘 ⌯」 کیم تهیونگِ سی و هشت ساله، رئیس...