𝐇𝐄𝐑𝐌𝐄𝐒 ▪︎ 𝟏𝟓

872 219 74
                                    

‌‌▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

‌‌▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎


سلامی دوباره- پس از دو هفته

قرار بود بعد از دو یا سه هفته که دوباره آپ شروع بشه، آپ‌ چنل با واتپد یکی بشه اما متاسفانه آپ به سرعتی که میخواستم توی چنل صورت نگرفت.
اما بد قولی بود اگر بیشتر از این منتظرتون میذاشتم.

امیدوارم از این پارت لذت ببرید...



‌‌▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎

بیشتر از یک ساعت بود که توی خیابون های شهر پرسه میزد. پاریس، مثل همیشه باشکوه و زیبا بود اما دیدن این زیبایی ها به درد قلبش کمکی نمیکرد.

سه بار مسیر کافه تا میدون مرکزی شهر رو رفته بود و برگشته بود. در آخر هم، توی چند قدمی همون کافه، لبه‌ی جوب نشست.

میتونست شکسته شدن رو از نگاه اون مرد حس کنه وقتی با بی رحمی تمام اون حرف هارو توی صورتش میکوبید.

حالا چطور باید باهاش رو به رو میشد؟

کمتر از بیست دقیقه دیگه اولین و تنها کلاس اون روزش توی دانشگاه شروع میشد. فاصله اونجایی که قرار داشت تا دانشکده، بیشتر از نیم ساعت بود؛ پس تصمیم گرفت بی خیال کلاس امروزش بشه، چون اگر همین الان هم راه میوفتاد، استاد بهش اجازه ورود نمیداد.

اگر این غیبت های وقت و بی وقتش کمی بیشتر میشد باید غید دانشگاه رو میزد. هرچند اونقدر هم مهم نبود چرا که بعد از هفته مد، قطعا کارش انقدری میگرفت که نیازی به ادامه دادن درسش نداشته باشه.

البته که با اتفاقی که یک ساعت پیش بین خودش و رئیس کمپانی افتاد هیچ ایده ای در مورد ادامه همکاری نداشت.

شاید بهتر بود از فردا سر کلاس هاش حاضر میشد تا اگر کارش توی مدلینگ خوب پیش نمیرفت، یک در به روش باز مونده باشه.

با شنیدن صدای نوتیفیکیشن گوشیش با حرص اون رو از جیب شلوارش بیرون کشید. حدس میزد دوباره هوسوک باشه و میخواد با ادامه دادن حرفاش اعصابشو به بازی بگیره.

𝐇𝐞𝐫𝐦𝐞𝐬 | 𝐕𝐊Where stories live. Discover now