▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎
سلامی دوباره- پس از دو هفتهقرار بود بعد از دو یا سه هفته که دوباره آپ شروع بشه، آپ چنل با واتپد یکی بشه اما متاسفانه آپ به سرعتی که میخواستم توی چنل صورت نگرفت.
اما بد قولی بود اگر بیشتر از این منتظرتون میذاشتم.امیدوارم از این پارت لذت ببرید...
▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎
بیشتر از یک ساعت بود که توی خیابون های شهر پرسه میزد. پاریس، مثل همیشه باشکوه و زیبا بود اما دیدن این زیبایی ها به درد قلبش کمکی نمیکرد.
سه بار مسیر کافه تا میدون مرکزی شهر رو رفته بود و برگشته بود. در آخر هم، توی چند قدمی همون کافه، لبهی جوب نشست.
میتونست شکسته شدن رو از نگاه اون مرد حس کنه وقتی با بی رحمی تمام اون حرف هارو توی صورتش میکوبید.
حالا چطور باید باهاش رو به رو میشد؟
کمتر از بیست دقیقه دیگه اولین و تنها کلاس اون روزش توی دانشگاه شروع میشد. فاصله اونجایی که قرار داشت تا دانشکده، بیشتر از نیم ساعت بود؛ پس تصمیم گرفت بی خیال کلاس امروزش بشه، چون اگر همین الان هم راه میوفتاد، استاد بهش اجازه ورود نمیداد.
اگر این غیبت های وقت و بی وقتش کمی بیشتر میشد باید غید دانشگاه رو میزد. هرچند اونقدر هم مهم نبود چرا که بعد از هفته مد، قطعا کارش انقدری میگرفت که نیازی به ادامه دادن درسش نداشته باشه.
البته که با اتفاقی که یک ساعت پیش بین خودش و رئیس کمپانی افتاد هیچ ایده ای در مورد ادامه همکاری نداشت.
شاید بهتر بود از فردا سر کلاس هاش حاضر میشد تا اگر کارش توی مدلینگ خوب پیش نمیرفت، یک در به روش باز مونده باشه.
با شنیدن صدای نوتیفیکیشن گوشیش با حرص اون رو از جیب شلوارش بیرون کشید. حدس میزد دوباره هوسوک باشه و میخواد با ادامه دادن حرفاش اعصابشو به بازی بگیره.
YOU ARE READING
𝐇𝐞𝐫𝐦𝐞𝐬 | 𝐕𝐊
Fanfiction✍︎ هِرمِس ____ 𝐇𝐄𝐑𝐌𝐄𝐒 | 𝐚𝐮 𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄 ↳ 𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤, 𝐬𝐨𝐩𝐞 𝐉𝐄𝐍𝐄𝐑 ↳ 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐦𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐲, 𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭, 𝐬𝐦𝐮𝐭... 「⌯ 𝐒𝐔𝐌𝐌𝐀𝐑𝐘 ⌯」 کیم تهیونگِ سی و هشت ساله، رئیس...