𝐇𝐄𝐑𝐌𝐄𝐒 ▪︎ 𝟎𝟗

1K 248 58
                                    

▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎

"آلفرد هستم، آلفرد لامبِرت.. دوست پسر جونگکوک"

بلافاصله پس از شنیدن این جمله چهره تهیونگ به وضوع درهم شد که جونگکوک حتی نمیخواست به دلیلش فکر کنه.

اون یه مرد نزدیک به چهل ساله بود و ممکن بود افکار قدیمی و ضد همجنسگرایانه داشته باشه.

با فکر کردن به این مسئله چهره زاری به خودش گرفت. اصلا نمیخواست حمایت و محبت های رئیسش ازش دریغ بشه، اونم بخاطر مسئله ای مثل آلفرد.

اون پسر از حد گذرونده بود. چطور به خودش اجازه داد که جلوی کسی که هیچ شناختی ازش نداره درمورد رابطه خودش و جونگکوک دروغ بگه.

محض رضای خدا! اون پسر چی از جونش میخواست.
تا الان هر کار که بگی کرده بود ولی گستاخی و زیاده خواهی های آلفرد تمومی نداشت.

اما مجبور بود سازش کنه. چیز هایی که دست آلفرد بود شوخی بردار نبود. اون عکسا و مدارک میتونست زندگیشو از این رو به اون رو کنه.

درسته الانش هم زندگی چندان خوبی نداشت اما آزادی الانشو نمیتونست با اسارت بعد از فاش شدن رازش عوض کنه.

تمام اون مدارک گناهکار بودنشو ثابت میکرد. اگر فقط عکس برهنه اش میون اون مردای سیاه پوست آمریکایی پیش آلفرد بود، براش مهم نبود میخواد باهاشون چیکار کنه.

براش مهم نبود اگر اونارو بین همه پخش میکرد و ابروش رو میبرد.
رفتن ابروش بهتر از بازیچه دست آلفرد شدن بود و جونگکوک با کمال میل میپذیرفت که به عنوان یه روسپی هفده ساله ازش یاد بشه تا دوباره مجبور به انجام کار های قبل بشه.

اما اون مدارک چیزی فراتر از عکس های برهنه اش بودن. هیچ دولت و پلیسی با چند تا عکس از یه نوجوون روسپی کاری نداره اما..

نمیتونست ریسک کنه و بزاره آلفرد اون مدارکو دست پلیس بده.
تازه تونسته بود خودشو از اون لجنزار خلاص کنه. نمیخواست هویت جدیدش رو توی پاریس از دست بده اونم الان ‌که دیگه جایی رو برای زندگی نداشت، نه راه فراری، نه دوستی، نه همراهی...

اون لحظه تمام ذهن پسر پی هیونگش بود که دو سال بی خبر گم و گور شده بود.

ای کاش هوسوک الان اینجا بود تا حداقل میتونست توی بغلش گریه کنه تا آروم شه، نه بیشتر..

𝐇𝐞𝐫𝐦𝐞𝐬 | 𝐕𝐊Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz