▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎ ▪︎
با پای راستش روی زمین ضرب میگرفت و به نقطهی نامعلومی خیره شده بود. به ظاهرِ پسر، که مشخص بود برای هر نقطهاش فکر شده، نگاه هم نمیکرد. درگیری هایی که با خودش داشت بهش اجازهی هرز پریدن چشم هاشو نمیداد، وگرنه پاهای خوش تراشی که روی هم کشیده میشد هر کسی رو مسخ خودش میکرد.
برخلاف عادتِ همیشگیش، امشب به تمامِ هوشیاریش نیاز داشت. پس برای خودش لیوان متوسطی آب پرتقال گذاشته بود و جامِ شراب سفید اصلی رو به موسیو کیم تقدیم کرده بود.
از نگاه های گیج مرد لذت میبرد و همونطور که پاهاشو روی هم انداخته بود، اون هارو روی هم میکشید و توجهی به سوز کمِ سرما نمیکرد. قرار بود امشب انقدر حرارت رو به این خونه هدیه بده که این سرما های جزئی مقابلش به چشم هم نمیاومد.
موسیو کیم، دست هاشو با کلافگی توی موهاش فرو کرد و سرش رو عقب برد و کمرش رو به مبل تکیه داد. هویتی که سال ها از همه مخفی بود، برای این پسر رو شده بود و حالا باید به هر سازی که میزد، میرقصید.
چند ساعتِ گذشته با دخترش تماسی گرفته بود و بهش اطمینان داده بود حالش خوبه. البته دروغ های ریز و درشتِ بلند بالای دیگه ای هم برای هانا و پسر خالهی سمجش ردیف کرده بود، وگرنه هیچ کدوم دست از سرش برنمیداشتند؛ اما حالا نمیدونست میتونه به حرفی که به دخترش زده عمل کنه یا نه.
با توجه به چیزی که جونگکوک گفته بود، میتونست بعد از یک هفته به خونه برگرده؟"چی ازم میخوای؟ کانگ هیونجو!"
پوزخندی روی لب های براق جونگکوک نشست. چهرهاش با شنیدن این اسم غرق نفرت شد و بلافاصله پوزخند روی لب هاش جاش رو به بی حسی مطلق داد.
"این همه سال با هویت جئون جونگکوک سگ دو نزدم که با این اسم صدام کنی! کانگ هیونجو ده سال پیش مُرد."
تهیونگ نگاهی دقیق به نقطه ضعفی که جونگکوک از خودش نشون داد کرد و لبش رو گزید. این پسر نفرت عجیبی از گذشته اش داشت. تغییری که توی لحن و نگاه و ظاهر و حتی راه رفتنش نسبت به همین چند روز قبل از خود نشون میداد هم ثابت میکرد، بازیگر قهاریه.
"منم هجده سال همهی وجودمو نذاشتم وسط که توی روم نگاه کنی و بگی نوهی رئیس کارتل مکزیک، بچه!"
جونگکوک لبخند موزیانه ای زد و از جا بلند شد. میز وسط پذیرایی رو دور زد و به طرف مبل بزرگِ سه نفرهای که تهیونگ روش نشسته بود رفت. کنار مرد نشست و دست چپش رو روی سینهی سختش گذاشت.
"فرق من و تو اینه که تو نمیتونی از هویت واقعی من سودی ببری؛ اما من میتونم."
کلماتش رو زیر گوش مرد نجوا میکرد و مو به تنش سیخ میکرد. دستش رو خیلی آهسته پایین میبرد و هر لحظه لب های داغش رو به پوست گردن تهیونگ نزدیک تر میکرد.
ESTÁS LEYENDO
𝐇𝐞𝐫𝐦𝐞𝐬 | 𝐕𝐊
Fanfic✍︎ هِرمِس ____ 𝐇𝐄𝐑𝐌𝐄𝐒 | 𝐚𝐮 𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄 ↳ 𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤, 𝐬𝐨𝐩𝐞 𝐉𝐄𝐍𝐄𝐑 ↳ 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐦𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐲, 𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭, 𝐬𝐦𝐮𝐭... 「⌯ 𝐒𝐔𝐌𝐌𝐀𝐑𝐘 ⌯」 کیم تهیونگِ سی و هشت ساله، رئیس...