'Be mine~3

159 59 16
                                    

فنجون قهوه رو با ژست مخصوص به خودش بالا آورد و مزه مزه کرد...
همزمان نگاهش به پسر مقابلش بود که داشت واسه پول تا سرحد مرگ می‌جنگید
نگاه ییبو بالاخره بالا اومد و به ژان دوخته شد
ووک نگاهی به رئیسش انداخت
ووک: همونه قربان؟
ژان بدون اینکه نگاه از چشم های ییبو بگیره هومی گفت
ژان: بله
ووک: میشه بپرسم برای چی؟؟
ژان لبخند کجی زد
ژان: چقد دقیقه صبر کن..متوجهش میشی.

صدای شمردن جمعیت و داور به گوش رسید
پنج...
این مردمی که داشتن تسلیم شدنش رو ثانیه شماری میکردن..
چهار....
باید بلند میشد..حداقل نباید ضرر میکرد..
سه...
مفصلش تیر کشید و شکستگی رو یادآوری کرد..
دو...
اما..باید میتونست.
قبل از گفتن یک ییبو دست سالمش رو زمین گذاشت و بدون کوچکترین فشاری به شونه ش در مقابل چشم های بهت زده ی مردم بلند شد
قبل از اینکه جیانگ فرصت کنه و برگرده..
فریادی کشید و با تکیه بر حصار های دور رینگ
پرید و گردن جیانگ رو بین دست هاش گرفت و پاهاش رو دور سینه ش حلقه کرد
با ی دست..
تمام قدرتش رو گذاشت و فشار دااد
چهره ی جیانگ بعد از چند ثانیه به کبودی رفت و شروع به حرکت کرد
تلاش کرد ییبو رو از خودش باز کنه
ولی ییبو با سماجت بهش چسبیده بود و شاهرگ رو با بازوی سالمش می‌فشرد
جیانگ چند قدم به سرعت به جلو برداشت و بعد به سمت عقب دویید و خودش رو ازپشت به حصار دور رینگ کوبید

با برخورد شونه ی آسیب دیده به حصار ها ییبو لبش رو گاز گرفت و بیشتر فشار داد
هرچی میگذشت صورت جیانگ کبود تر میشد و شروع کرد مشت های بی هدف به پشت سرش زدن تا بالاخره یکیشون به ییبو برخورد کنه و گلوش رو ول کنه
ولی ییبو به سرعت جاخالی میداد
"فقط یکم دیگه...یکم دیگه تحمل کن وانگ ییبو.."
ییبو اینو تو دلش گفت و سرش رو تکون داد تا قطره ی اشکش که ناخواسته ریخت هبوط از جلو چشماش کنار و بره و تمرکزش رو بهم نزنه
جیانگ مدام خودش رو از پشت به حصار می‌کوبید
و درآخر دویید و خودش رو از پشت روی زمین انداخت
تمام وزن جیانگ با ضرب روی ییبو افتاد و درد وحشتناک تری از شکستگی به شونش وارد شد
ییبو: آااخ.....
ییبو فریادی از سر درد کشید...شونه ش به قدری درد داشت ک نمیتونست توصیفش کنه...
صورتش از درد مچاله شده بود و قطرات اشکش بدون کنترل از گوشه ی چشمش میریختن و دستش از دور گردن جیانگ شل شد
جیانگ که تازه بهش اکسیژن رسیده بود به سختی بلند شد ولی چشماش از شدن ضعف و هجوم یکباره ی خون به مغزش سیاهی میرفت و سرش تیر می‌کشید
داشت تا مرز خفگی میرفت..
ییبو از لای پلک هاش نگاهی به جیانگ انداخت که به سختی میتونست وایسه..
"پاشو وانگ ییبو..این اخریشه"
برای چهار میلیون یوان....
نه..چون تا اینجا اومده بود..نمیتونست تسلیم شه...
درد شونه ش فلج کننده بود
این آخرشه وانگ ییبو..
پاشو و تمومش کن..
صدایی تو ذهنش فریاد کشید و ییبو با صورت سرخ شده از درد و چشمای خیس بلند شد
جیانگ هنوزم گیج بود
هم بخاطر اثر الکل..
هم بخاطر فشار مداومی که تحمل کرده بود
مشخص بود نمیتونست خوب ببینه
ییبو عقب رفت و فکش رو از درد فشرد..
قدمی به سمت جلو برداشت و با تمام قدرت باقی مونده ش و مشت محکمی زیر فک جیانگ زد

~Infinity Where stories live. Discover now