'seconds and hours ~28

62 32 17
                                    


یک دو..یک دو..یک دو سه

نفسش رو از بین دندون های فشرده ش بیرون داد و نزاشت ریتمی که بدنش به خودش گرفته بود بمیره

ی هوگ چپ..ی هوگ راست..چپ..راست..چپ راست ی لگد از بغل!

" وون بین: موقع مسابقه ت حمله میکنیم..جای گنجینه ها کشف شده تنها کاری که باید بکنی سرگرم نگه داشتن سای..

وون بین: و بعد از همه ی اینا تو با ما برمیگردی ییبو بدون هیچ حرفی

وون بین با جدیت رو به ییبو ادامه داد

وون بین: فرمانده هوانگ رهبر عملیاته..دستور مستقیم داده هر عنصری که باعث بی نظمی عملیات بشه فورا برگرده نه درمورد تو نه درمورد ژان شوخی نداره پس بهتره هردوتون این ماجرا های عاشقانه تون رو بزارید وقتی برگشتیم"

به جرعت میتونست بگه اولین بار بود وون بین رو انقد جدی دیده بود

انگار اونم دیگه تحملش رو از دست داده بود

اما ژان..

با یاداوری ژان مشت ییبو از حرکت ایستاد..

قطرات عرق از سرو صورتش میریخت و نفسش به شمارش افتاده بود

سای: سخت تلاش میکنی.

با شنیدن اوای سرد و محکم صدای سای..ییبو نفسش رو با کلافگی بیرون داد

اخرین چیزی که نیاز داشت ی شاهزاده ی از خود راضی و سلطه گر بود که فکر میکرد مالک دنیاست

تقریبا سای رو نادیده گرفت و به سمت تمرینش برگشت

سای: وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن!

با شنیدن این حرف..ییبو چشم هاش رو تو حدقه چرخوند و شروع به باز کردن بانداژ سفید دستش کرد

به سمت سای برگشت و خودش رو با باند مشغول کرد تا مجبور نباشه به چهره ی مضخرفش نگاه کنه

از سای متنفر بود..بعد از اون اتفاق نحس..بعد از اینکه ییبو رو با نهایت خودخواهی به ی قاتل تبدیل کرده بود..با بند بند وجودش ازش متنفر بود ولی

این اواخر در کنار تنفر ی حس جدید اضافه شده بود

احساس انزجار!

نفرت و تنفر همیشه انگیزه ی خوبی برای ییبو بودن تا موقع اسیب زدن به حریفش نهایت لذت رو ببره

نهایت لذت رو از زجر کشیدن طرف مقابلش..

از دردی که تو صورتش نمایان میشه..

ولی سای متفاوت بود!

ییبو به قدری نسبت بهش انزجار داشت که حتی دلش نمیخواست دیگه نگاهش کنه

مثله لگد کردن ی تیکه گوه وسط خیابون..

اگه اون گوه کنار کفشت رو کثیف کنه تو عصبانی میشی

~Infinity Where stories live. Discover now