'Fourth of july~29

75 33 18
                                    

قلبش تو سینه میتپید

صدای ضربان قلبش به قدری بلند که هیاهو جمعیت سالن پیشش به چشم نیاد

احساس میکرد ییبو دیر کرده

همیشه زودتر میرسید

مسابقه تا یک ساعت دیگه شروع میشد و اون هنوز نرسیده بود

وون بین: چته ژان؟؟

ژان دستی به دهنش کشید و جام شرابش رو سر کشید

ژان: نرسیدن!

وون بین: ریلکس باش دیر نکردن

خیلی داشت تلاش میکرد که خونسرد باشه ولی نمیتونست افکارش رو اروم نگه داره

در سالن باز شد و ژان بلافاصله سرش رو به طرف دیگه چرخوند

سای با کت شلوار مشکی رنگ و سوزن کراواتی که به زیبایی نگین کاری شده بود وارد شد

پشت سر اون

ییبو با کت شلوار سرتاپا مشکی وارد شد

با رسیدنشون اضطراب ژان بهبود پیدا کرد

در عوض این ییبو بود که ته دلش احساس استرس میکرد

نگاه کوتاهی به سرتاپای ژان انداخت که با وقار و ارامش همیشگیش نشسته و=بود و حتی به خودش زحمت نداد بخاطر حضور سای از جاش بلند شه

ته دلش به این غرور و جرعت خندید

که چطور با ارامش منتظر بود شاه این کشور به سمتش میزش بیاد

با رسیدن به میز

سای نفر اول زبون باز کرد و جو اونجارو شکست

سای: انتظار نداشتم انقد زود خودتون رو برسونید..امروز مسابقه ی شما نیست

ژان لبخند ملایمی زد و جام شرابش رو روی سینی پیشخدمت گذاشت

ژان: وانگ ییبو هموطن ما حساب میشه..طبیعتا که مسابقه ی اون مسابقه ی ما هم هست

سای پوزخند محوی زد و با کنایه جواب داد

سای: این طبع وطن پرستیتون در این مدت هیچ تغیری نکرده

ژان جام دیگه ای برداشت و به نشانه ی سلامتی بالا برد

ژان: خوب این مایه افتخار ماست درست میگم؟

سای نگاه تیزی به ژانی انداخت که در خونسردی تمام به خودش اجازه داده بود شوخی کنه و اونو به سخره بگیره

سای: خوب..امیدوارم از مسابقه ی امشب نهایت لذت رو ببرید

ژان چیزی نگفت و در جواب سای فقط با لبخند همیشگیش سری تکون داد

وون بین: راستش واقعا حس میکنم باید ببرمت تست بازیگری بدی

ژان چشمکی به وون زد و با همون حس ناارامی درونش پاسخ داد

~Infinity Where stories live. Discover now