'Wide eyed~36

66 30 6
                                    


-باز معلوم نیست با کدوم کله خری درگیر شده

-بعد ی سال پیداش شده معلوم نیس به چه وضعی انداختنش

-بدنشو دیدی هیونگ؟؟

با سرو صدای شلوغی جمعیت

به سختی چشماشو باز کرد و سعی کرد غلتی بزنه که درد وحشتناکی تو وجودش پیچید

شان: بیدار شدی بالاخره

با دیدن صورت اشنایی که مقابلش بود دستش رو به تخت گرفت و نشست

ییبو: من..چه اتفاقی افتاده؟

شان: چیزی نیس..زخمات خونریزی کردن یهو دم در بیهوش شدی

سیچنگ خبر داد

ییبو نگاه خسته ش رو سراسر اتاق چرخوند

دلش اب میخواست

بتری ابی که روی میز کنارش بود رو برداشت و سرکشید

شان: فکر میکردم..

دستش رو بالا اورد و دهنش رو با پشت دست پاک کرد..حالا که نگاه میکرد

شان خیلی تغییر کرده بود

دیگه اون پسر بچه ی نوجوون با بدن لاغر و موهای فرفری نبود

ییبو: خب؟

شان: فکر میکردم مردی..پیش نیومده بود این همه مدت غیبت بزنه

ییبو لبخند تلخی زد

اگه ی درصد میتونست بگه که تو این مدت چه چیزایی رو از سرگذرونده..

ییبو: منم

شان: چی؟

ییبو: منم اگه یکم دیگه میگذشت..باورم میشد که مردم و دارم تاوان گناهامو تو جهنم میدم!

شان: این همه مدت کجا بودی وانگ ییبو؟؟این همه زخم و سوختگی رو بدنت چی میگه؟؟ میگم گیر..کارتل ها که نیوفتادی افتادی؟؟

پوزخند تمسخر امیزی رو لبای ییبو نقش بست

کارتل..

احتمالا اگه گیر کارتل ها میوفتاد انقد بدبختی نمیکشید

شان: میشنوی چی میگم؟؟

ییبو: اینا رو ولش کن..میخوام برم پیش یونگ همین الان؟ دنبالش گشتم ولی اون پاتوق های قدیمی نبود

شان: خیلی وقته همه چیش عوض شده..حتی دیگه سمت رینگ هم نمیاد..

ییبو: مهم نیست..فقط میخوام ببینمش

شان: خیله خب میبرمت فقط قبلش بیا بریم بیمارستان..اون دکتره که دیدتت برداشت گفت وضعت خیلی خرابه

ییبو: اول باید بریم پیش یونگ..کارم واجب تر این حرفاس

شان نگاه مرددی انداخت

~Infinity Where stories live. Discover now