'sore eyes~30

73 32 23
                                    


صدای شلیک گلوله اسمون رو فرا گرفته بود

و وون بین و بقیه مامور ها داشتن به نهایت توان به سمت ون های مشکی رنگ میدوییدن

در این بین ییبو به سختی هر قدم رو برمیداشت و میتونست حس کنه با هر قدمی که برمیداره با یک قدمی بیهوشی میره

درد پهلوش طوری نبود که بتونه نادیده بگیره با اینحال داشت تمام تلاشش رو میکرد

چون در حقیقت نمیتونست بایسته هر اتفاقی هم که میوفتاد باید برای همیشه از این جهنم میرفت

وون بین برای لحظه ای برگشت تا از بودن همه با خبر بشه

که چشمش به ییبو افتاد که داشت به سختی میدویید

با نگرانی به سمت دویید و خودش رو سپر ییبو کرد

میتونست گلوله هایی که به سمت شلیک میشد رو حس کنه

وقتی با شدت تو جلیقه گیر میکردن

وون بین: این اخرین قسمت مبارزه ی وانگ ییبو..سریع باش!!

با فاصله ی صد متر..

سای از اون طرف فریاد میکشید

سای: به ییبو شلیک نکنید احمقا..بقیه شون رو بزنید!!

ژان به ماشینش رسید و برای چند ثانیه برگشت

نمیتونست دست خالی بره

تفنگش رو پر کرد و به سمت سای نشونه رفت و بدون لحظه ای تعلل بهش شلیک کرد

نشونه گیریش خیلی عالی نبود چون فقط چند ماه بود که کار با اسلحه رو یادگرفته بود

اما میتونست یکم از خشمش رو خالی کنه

البته خوب میشد اگه میتونست بکشتش

ژان: اگه کشتنت به معنی قاتل شدنه..با خوشحالی میپذیرمش پست فطرت!

ژان بی هیچ رحم و تعللی به سای شلیک کرد

گلوله تابید و پوست گونه ی سای رو شکافت و به گوشش شلیک شد

دقیقا با چند اینچ فاصله..سای از مرگ نجات پیدا کرد و روی زمین افتاد

ژان و وون به همراه ییبو سوار شدن و ماشین به سرعت از جا کنده شد

ژان: افتادن دنبالمون گاز بده

وون بین با تمام حواسش مشغول رانندگی شد

و چندی نگذشت که پنج تا ون سفید رنگ با فاصله ی کم دنبالشون افتادن

ژان: وون..تمام مهارت های رانندگیتو به کار بگیر این دیگه اخرشه

وون بین سری تکون داد و تمام حواسش رو جمع رانندگی کرد

ژان به سمت صندلی پشت برگشت تا وضعیت ییبو رو چک کنه

چشماش نیمه باز بود و مشخص بود بیداره

~Infinity Where stories live. Discover now