مشت دستش از هم باز شد..
نگاه گیج و لرزانش از پسر رو به روش لغزید و رو چشم های سرد و یخ زده ی سای گیر کردییبو: معنی این کارا..چیه؟
سای: تصمیم داری کل روز همه رو منتظر بزاری؟؟
خشم زیادی ناگاه به تمام وجودش هجوم آورد
دستش رو مشت کرد و همونطور که با هر قدمش قطرات عرق از بدنش سر میخوردن به سمت سای رفت و یقه ی پیرهنش سفید رنگش رو تومشتش گرفت
ییبو: حرف لعنتیت رو واضح بزن!سای نگاه از صورت ییبو گرفت و به پسر معلولی کع روی زمین بود دوخت
سای: چیزی برای توضیح دادن وجود نداره..یا مبارزه کن و ببر..یا تسلیم شو.
یقه ی سای تو مشت ییبو بیشتر از قبل فشرده شد
احساس خورد شدن میکردن
انگار باید بابت کاری که درست بودنش براش واضح بود شرمنده باشه و تاوان پس بده
ییبو: تو به من گفتی اگه بتونم حریفم رو ببرم میتونم هرکس دیگه روهم شکست بدم..منظورت همچین حریفی بود؟؟سای: فکر میکنی تنها شرط برنده شدن تواناییه؟
چه تو این مسابقه..چه تو تمام دنیا..باید بتونی رو سر کسایی که پایین تر از تو هستن پله برای بالا رفتن بسازی..وگرنه ی بازنده ی احمق بیشتری نیستیییبو یقه ی سای رو با خشونت ول کرد و چند قدم عقب رفت
سعی کرد به خودش مسلط باشه و نفس عمیقی کشید و بدون هیچ حرفی به سمت دد رفت
احساس مضخرفی داشت و به هیچ وجه دلش نمیخواست دیگه اونجا بمونه
انگار وسط ی فضای در بسته داشت نفس میکشید و اکسیژن هم به زودی داشت تموم میشد..
سای: نمیتونیهمینطوری بری وانگ ییبو..تا زمانی که شکستش ندی....تو مسابقه شرکت نمیکنی!با شنیدن این حرف
ییبو فکش رو فشرد و با خشم غیرقابل انکاری که تو صورتش موج میزد به سمت سای برگشت
دلش میخواست این اتفاق رو نادیده بگیره چون تصور دیگه ای از سای داشت و ازش خوشش میومد..
دلش میخواست اون بتی که تو ذهنش ساخته تبدیل به خاکستر بشهولی انگار خودش..مخالف بود
ییبو: تمومش کن
سای: من اهمیتی نمیدم که تو کی هستی یا چرا اینجایی..من ی مبارز میخوام..نه ی پسربچه ی احساساتی که عرضه ی بردن ی موجود رقت انگیز رو هم نداره"موجود رقت انگیز" تو گوشش زنگ زد..
با قدم های بلند به سمت سای برگشت و تو صورتش زل زد
تو اون نگاه روشن و منتظر
ییبو: شاید فکر کنی خیلی خوب قواعد دنیا رو فهمیدی..و فکر کنی پله ای که برای خودت ساختی حتما به مقصد میرسه..
ولی میدونی چیه..بزار من بهت بگم..شاید راه پله ی تو خیلی بلند و طولانی باشه انقدی که بتونی به اسمون دست میدا کنی
امادرواقع فقط داری مسیر بیشتری برای سقوط میسازی..
وقتی که زمانت تموم بشه
رو آخرین پله که ایستادی..
میبینی تو موندی و یک فضای تهی و ی کوه انسان که هیچ وقت بخاطر ظلمی که بهشون کردی فراموشت نمیکنن.. و میلرزند تا تو بیوفتی و انتقامشون رو بگیرن.
YOU ARE READING
~Infinity
ActionFiction: infinity Genre: Sports, romance, action Couple: Yizhan(Yibo top) Part: 1 Author: Iyan(Eye-on)