'times~31

75 31 23
                                    


-آاااخ..احمق بی شعور اروم تر!!!

پرستار به لرزی که زا فریاد سای به تنش افتاده بود به کارش ادامه داد

بادیگارد ها با چهره های پریشون و شانه هایی افتاده به اربابشون نگاه میکردن که گلوله تمام گوشت صورتش رو شکافته بود و زخم عمیقی به جا گذاشته بود

میگل هراسون در اتاق رو زد و از بین بادیگارد ها رد شد تا خودشو به اربابش برسونه

میگل: من اومدم قربان

سای: چیشد؟؟ پیداش کردین؟؟

میگل: نه قربان..انگار غیب شده

سای با خشم دستش رو مشت کرد

و فکش رو فشرد که مغزش تیر کشید و چشم هاش سیاهی رفت

دکتر دستکش هاش رو از دستش دراورد و از سای فاصله گرفت

دکتر : تموم شد قربان

سای اینه ی طلاکوبش رو برداشت و به چهره ی خودش نگاهی انداخت

زخم عمیق و برگشتی روی گونه ش افتاده بود که به طرز منزجر کننده ای بخیه خورده بود..

سای: جای این زخم میمونه؟؟

دکتر زبوین به لبش کشید و سرش رو پایین انداخت که سای با خشم بهش هجوم برد و یقه ش رو تو مشتش گرفت

از بین دندون های چفت شده غرید

سای: بگو ببینم حرومزاده..این زخم لعنتی جاش میمونه؟؟

دکتر : متاسافانه بله قربان..البته میتونید با لیزر و جراحی تا حد زیادی ترمیمش..

سای با خشونت دکتر رو هل داد و به سمت میز کارش رفت

سای: همه تون گمشید بیرون..تیکه به تیکه ی این کشور رو میگردین تا اون حرومزاده رو پیدا کنید..حتی شده جسد لعنتیش رو از خاک بکشید بیرون باید با چشمای خودم ببینم

سای چنگی به موهای بلندش زد

اون شیائوژان تخم حروم..جرعت کرده بود اینطوری از زیر دستش فرار کنه

سای: مرگ رو به چشمت شیرین میکنم شیائوژان..

...

تقه ای به در اتاق خورد

مینینگ بدون اینکه منتظر اجازه ی رئیسش بمونه بی حرف وارد اتاق شد و سینی دارو رو نزدیک شیائوژان گذاشت

نسیم سرد اگوست تو اتاق میچرخید و تن بی جون ژان رو نوازش میکرد اما همچنان بی حرف درحال خوندن مقاله ی مقابلش بود بدون اینکه توجهی به اطرافش داشته باشه

نگاهی به رئیسش انداخت که غرق کار بود

دو هفته ای میشد

که رئیسش خودش رو تو اتاق زندانی کرده بود و فقط کار میکرد..

~Infinity Where stories live. Discover now