S² E⁴

28 2 64
                                    

آنچه گذشت:

(پسر ادامه حرفش گفت. دختر هوفی کشید و چشماشو بست.
اما: لعنت بهت پیتر چرا یبارم مثل آدم حرف گوش نمیدی. خب بگو اون گردنبند کجاست دیگه وگرنه تبدیلت میکنم به گوشت قیمه.)

◆◇◇◆◇◇◆◇◇◆◇◇◆◇◇◆◇◇◆◇◇◆

درسته با خودش چاقوی جیبی آورده بود که تو لباسش قایمش کرده بود و هیچکس حتی جی هم نفهمیده بود. چاقو رو روی گلوی پسر گذاشت و با چشمای جهنمی بهش نگاه کرد و غرید: دوباره حرفم رو تکرار نمیکنم!
جی با چشمایی که اندازه کاسه شده بود به صفحه لپ‌تاپ زل زده بود.
جی: تو الان داری چه غلطی میکنی، اما؟
داد زد و دختر جواب داد: وقتی برگشتم هرچقدر دلت خواست داد بزن فعلا اون دهنت رو ببند و نگاه کن.
خب این وجهی اما وقتی با 93 قاطی میشد، پدیدار میومد. پسری که زیر دختر بود با درموندگی گفت: ت-تو گاوصندوق کوچیک زیر تخته.
درحالی که چاقو رو به سمتش گرفت بود، رو زمین نشست و گاوصندوق رو از زیر تخت بیرون کشید.
اما: رمز؟
با تحکم گفت و پسر جواب داد: 58734291.
در گاوصندوق باز شد. گردنبند رو برداشت و بهش نگاه کرد.
جی: خودشه!؟
اما: نه این قلابیه!
نگاه ترسناکی به پسر انداخت که پسر گفت: من نمیدونم چی میگی؟
نفس عمیق کشید و چاقو رو اورد پایین و آروم لب زد: پیتر، تو پسر خوبی هستی. پس این مسخره بازی هارو بزار کنار رو بگو اون لامصب کجاست!؟

جملش برابر شد با فرو کردن چاقو تو ساعد پای پسر و داد کشیدنش.
پیتر با نفس‌نفس زدن جواب داد: ت-تو جی-جیب ک-کتمه.
اما نزدیک پیتر شد و دستشو تو جیب داخلی کتش کرد و گردنبند رو برداشت و نگاهی بهش انداخت.
اما: خودشه... ممنون بابت کمک و همکاریات پیتر!
لبخندی زد و از اتاق خارج شد. پسر لعنتی فرستاد و دستشو روی پایی که چاقو خورده بود گذاشت و فشار داد تا جلوی خون ریزیش رو بگیره.

***

نزدیک ماشین سفید رنگ شد و به شیشه ماشین ضربه زد. کایی که روی صندلی راننده به خواب رفته بود بعد شنیدن صدا، بیدار شد و در ماشین رو زد.
کای: تموم شد؟
پرسید و به دختری که درحال نشستن بود نگاه کرد.
اما: آره بریم.... ماموریت با موفقیت انجام شد. داریم برمیگردیم.
عینک و گوشواره ها رو دراورد و پرت کرد جلوی ماشین که کای اعتراض کرد: هوی چته تو دوباره وحشی شدی که!؟
سرشو برگردوند و به پسری که ماشین رو روشن کرده بود و درحال بیرون آوردن ماشین از پارک بود، نگاه کرد و چیزی نگفت. کای هم سرشو چرخوند و سوتی زد و گفت: اوووو تو دوباره با 93 قاطی شدی؟ پس بگو چرا انقدر وحشی شدی.
نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت. سرشو به پنجره تکیه داد و چشماشو بست و اطرافش تویه سیاهی فرو رفت.

هوای اتاق سنگین بود. کسی حرف نمیزد. دختر سرش پایین بود و روبه‌روش چهار نفر از بالاترین مقامات باند مافیا نشسته بودن. جی انگشتاشو بهم قفل کرد با عصبانیت غرید: تو به چه جراتی از دستور من سر پیچی میکنی و با خودت اسلحه سرد میبری؟ به چه جراتی به من دستور میدی و سر خود کار انجام میدی؟ تو واسه چی اون هان کوفتی رو فلج کردی، ها؟؟
مشتشو محکم کوبید به میز که دختر بدنش لرزید و چشماشو بست.
جی: ها چیه ترسیدی؟
دختر انگار که زبونش رو بریده بودن، نمیتونست یه کلمه هم حرف بزنه. این اولین باری بود که بعد چهار سال جی رو انقدر عصبانی میدید. اشک تو چشماش جمع شده بود و کافی بود که تلنگر و داد دیگه‌ای بهش بخوره تا مثل ابر بهاری شروع کنه گریه کردن.
جی: چرا حرف نمیزنی؟
دوباره داد زد. و دوباره جوابی نگرفت. شو نفسشو فوت کرد بیرون و با لحن سردش گفت: هی جی نمیخواد انقدر داد و بیداد کنی. نمیبینی چقدر ترسیده و تو خودش جمع شده؟ خودش فهمیده چه کاری کرده، نمیخواد تو دیگه انقدر به روش بیاری.
شاید شو تنها کسی بود که میتونست با جی راحت حرف بزنه. خب شو دوست بچگی های جی بوده پس مشکلی نداشت که؛ ولی جی عصبانی تر از این حرفا بود که بخواد با حرف دوست بچگیش آروم بشه.

MASK S2:CastleWhere stories live. Discover now