آنچه گذشت:
( پسر گفت و به سمت در خونه راه افتاد دختر هم پشتش بدون حرف حرکت کرد و از پسر خداحافظی کرد و درو بست. پشت به در تکیه داد.
+ لعنتی الان اگه بخواد بره مخفیگاه چیکار کنم؟ درسته که رئیس گفت هر وقت پلیس ازتون سوالی درمورد شغلتون پرسید بگید تو شرکت باری هوپ کار میکنید ولی تا حالا نشده پلیسی بخواد بیاد مخفیگاه. لعنتی باید به رئیس خبر بدم.
با خودش گفت و گوشی که تو ماموریتا استفاده میکرد رو برداشت و سمت دستشویی رفت..... )¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤
اما: وی؟ وی؟ بردار این لعنتی رو!
پشت سرهم این جمله رو به امید اینکه پسر جوابشو بده تکرار میکرد.
اما: آهای کیم تهیونگ بهتره همین الان این گوشی کوفتی جواب بدی وگرنه...
وی: وگرنه چی؟
با صدای یهویی پسر شوک زده شد.
اما: وی به نفعته بدون حرف بهم گوش بدی.
پسر که تعجب کرده بود، سر تکون داد.
اما: همین الان یه پلیس اومد در خونمو ازم چندتا سوال پرسید و منم همهی اونایی رو که رئیس بهم گفته بود رو بهش گفتم. ولی نمیدونم بقیهش رو چیکار کنم!
پسر بدون حرف و با دقت گوش میکرد و وقتی حرف اما تموم شد از بین لباش زمزمه کرد: رئیس حرفاتو شنید! بزار الان خودش جوابتو میده.
دختر آهی کشید و با دست کوبید تو صورتش.
+همین رو کم داشتم. یعنی همیشه همینه!
جی: اما، اسم اون پلیسی که اومد پیشت چی بود؟
دختر کمی تعلل کرد و آروم زمزمه کرد: اریک براون.
اما صدای پوزخند رئیسش رو از پشت گوشی شنید و خودش رو لعنت فرستاد از اون چیزی که تو ذهنش بود.
جی: نگران اون نباش یجوری ساکتش میکنیم ولی تو بهتره تا اطلاع ثانوی بیرون نیای...
ادامه حرفش رو اما قطع کرد.اما: ببخشید رئیس ولی یکی پشت دره. باید برم ببینم کیه. بعدش دوباره باهاتون ارتباط برقرار میکنم.
و گوشی رو خاموش کرد و از دستشویی بیرون رفت. مطمئن بود اگه جی الان اونجا بود کلی تنبیه و نق میزد سرش. از چشمی در بیرون رو نگاه کرد ولی پارچه سیاهی که حدس میزد لباس اون شخص باشه جلوی دیدش رو گرفته بود. با کلی مکث و تردید درو باز کرد. فرد، جلوی در قرار گرفت و باعث شد نیم رخش جلوی دید اما قرار بگیره.
اما: ت-تو؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
با لکنت و شک گفت.
- نمیخوای از مهمونت پذیرایی کنی؟
مرد با پرویی گفت و خواست وارد خونه بشه که اما درو بست ولی وقتی کفشای تازه واکس خورده مرد رو جلوی در دید فهمید که قرار نیست مرد بیخیال بشه.
+ یه روز استراحت خواستم بکنما!!! کوفتم شد! لعنت به همتون!
پسر حالا روبهروی دختر روی مبل سه نفره سفید-سرمهای نشسته بود و با یه لبخند که برای دختر چندش آور بود، بهش خیره شده بود.
+الان اون دکتر روانی از زیر خاک دربیاد و زنگ خونمو بزنه اصلا شک نمیکنم!
با خودش گفت و با قیافه حقبهجانب به مرد روبهروش نگاه میکرد.
اما: خب! نیومدی اینجا که بشینی و بهم زل بزنی مگه نه؟
با لحنی که توش رگه عصبانیت بود گفت و منتظر به مرد نگاه کرد.
ESTÁS LEYENDO
MASK S2:Castle
Acción◗ تمام شده!◖ اسم داستان: MASK: Castle نقاب: قلعه فصل دوم ماسک .・゜゜・✧・゚: *✧・゚:*.・゜゜・ ژانر: مافیایی، پلیسی، جنایی، اکشن. 。.。:∞♡*♥✧・゚: *✧・゚:*♥*♡∞:。.。 خلاصه: ما انسان ها میترسیم که خود واقعی خودمون رو نشون بدیم بخاطره همین همیشه یه ماسک رو صورتمون ه...