آنچه گذشت:
( جیکی: این چیه دیگه؟
پسر با بیحوصلگی پرسید اما با لحن شادی گفت: ازش خوشم اومده ولی برای من بزرگه میشه برای تو بخرمش؟
جیکی از حرف دختر چشماش شد اندازه کاسه سوپ. الان اما داشت برای اون لباس میخرید؟؟ سعی کرد ضایع بازی درنیاره و قبول کرد. اما با لبخند لباس رو به دست جیکی داد..... )⋇⋆✦⋆⋇ ⋇⋆✦⋆⋇ ⋇⋆✦⋆⋇ ⋇⋆✦⋆⋇ ⋇⋆✦⋆⋇ ⋇⋆✦⋆⋇
جیکی: حالا چرا قلعه؟!
آروم از خودش پرسید و دختر حالت متفکری به خودش گرفت.
اما: شاید بخاطره اینکه استوار و مقاومی؟!
تک خندهای به حرفش کرد و از کنار پسر رد شد و لباس و کفشش رو روی پیشخوان گذاشت. پسر جوونی که انگار اونجا پاره وقت کار میکرد، پرسید: شما با همید؟!
اما نگاه تعجب و گیجی به خودش و جیکی انداخت و با خنده گفت: چی نه! ما باهم نیستیم فقط دوست و همکار معمولیم.
پسر فروشنده رو توجیه کرد.***
توی اتاقش مشغول آماده شدن بود. ساعت شیش بعدازظهر بود و باید میرفت پایین و با رئیس و بقیه به سمت عمارت میرفت. سوار آسانسور شد و به طبقه اول که پارکینگ بود، رفت.
شو: همتون اومدین؟
پسری که کت و شلوار سفید با تیشرت سفید سادهای پوشیده بود، پرسید. اما همون لحظه از آسانسور بیرون اومد و جواب داد: همه آمادهان! رئیس کو نمیبینمش!
شو: تو ماشین نشسته. شماهم سوار شید بریم.
دختر سری تکون داد و تو ماشین آئودی جیکی با وی نشست.***
بالاخره بعد دوساعت رانندگی، رسیدن به عمارت. کلی ماشین های لوکس و خفن جلوی عمارت پارک شده بود. دختر درحالی که از ماشین پیاده میشد، با چشما و دهن گرد شده به اطراف نگاه میکرد.
وی: به پا مگس نره توش!
از کنارش رد میشد، گفت که اما به خودش اومد.
جی: خوشگل شدی! مثل همون شبی که اولین بار دیدمت!
رئیسش پشت گوشش زمزمه کرد که باعث شد بدنش لرز کوچیکی کنه. کنار کشید و به پسری که کت و شلوار آبی-سرمهای چهارخونهای پوشیده بود، خیره شد.
اما: ش-شما هم جذاب شدین!
با خجالت گفت و متوجه رنگ شدن گونههاش شد. جی تکخندهای کرد و از کنارش رد شد. وارد عمارت شد و تازه فهمید که چرا انقدر اون بیرون ماشین پارک شده بود. آهی کشید و سمت میزی که لیلی و چانیول بود رفت.
اما: سلام بچه ها!
سه نفری که دور میز بودن، سرشون رو بالا آوردن و با دیدن اما لبخندی زدن و جواب سلامش رو دادن.
اما: امممم تو باید بکهیون باشی درسته؟
درحالی که روی صندلی مینشست، با سر به پسر کنار چانیول اشاره کرد و گفت.
بکیهون: درسته خودمم و تو هم باید اما باشی! از چان زیاد تعریفت رو شنیدم.اما: اووووووو!! جدی؟! ولی چان انگار زیاد از من خوشش نمیومد.
دختر درحالی که میخندید، گفت. چانیول از روی عصبانیت دندوناشو روی هم سابید و بکهیون جواب داد: چان زیاد حرف میزنه زیاد جدی نگیر. ولی کلا هر وقت منو میبینه حرفت رو وسط میکشه و کلی از تعریف و تمجید میکنه.
با لبخند گفت و پس گردنی از جانب چانیول نصیبش شد. هر چهار نفر زدن زیر خنده که رئیس اومد سمتشون.
جی: میبینم که خوشحالید! ... اما دنبالم بیا.
اما خندهشو خورد و از روی صندلی بلند شد و پشت رئیسش راه افتاد.
+ اممممم نامرد داشتم با بچه ها حال میکردمااااا!!!
با خودش گفت و لباش رو به یه طرف جمع کرد.
- اوووووو جانگ! نمیدونستم دوست دختر داری!
مرد تپلی که دکمه جلیقهاش داشت در میرفت گفت و به سمت اما و جی قدم برداشت.
جی: اوه هیونگ! اما دوست دختر من نیست. یکی از افرادمه.
جی با لبخند فیکی گفت و زیر چشمی به اما نگاه کرد. دختر نامحسوس دندوناش رو روی هم سابید و لبخند حرصی زد.
- که اینطور! اسمش قشنگه، اما!
یه ثانیه بیشتر میموند امکان داشت خون اون مرد بیوفته گردن اما.
اما: ممنون، نظر لطفتونه!
با حرص گفت.
YOU ARE READING
MASK S2:Castle
Action◗ تمام شده!◖ اسم داستان: MASK: Castle نقاب: قلعه فصل دوم ماسک .・゜゜・✧・゚: *✧・゚:*.・゜゜・ ژانر: مافیایی، پلیسی، جنایی، اکشن. 。.。:∞♡*♥✧・゚: *✧・゚:*♥*♡∞:。.。 خلاصه: ما انسان ها میترسیم که خود واقعی خودمون رو نشون بدیم بخاطره همین همیشه یه ماسک رو صورتمون ه...